کتاب غواص ها بوی نعنا می دهند اثر حمید حسام نشر شهیدکاظمی 101431
کتاب «غواص ها بوی نعناع می دهند»، روایت داستانی 72 غواص لشکر «انصارالحسین(ع)» استان همدان است که در روز چهارم دی ماه 1365 در منطقه عملیاتی «کربلا4» حماسه آفریدند. این روایت براساس خاطرات بازماندگان حادثه و شاهدان عینی در قالب داستان به همت حمید حسام به نگارش درآمده است.
روایت این حماسه، دقیقاً منطبق با واقعیتی است که در شامگاه چهارم دی ماه سال 1365 در منطقۀ عملیاتی کربلای 4 اتفاق افتاد. این داستان برگرفته از خاطرات بازماندگان و شاهدان عینی آن حماسۀ عاشورائی است؛ فرماندۀ گردان غواص - گردان جعفر طّیار - جانباز کریم مطهری جانشین گردان، آزاده محسن جامه بزرگ هم رزم صبور حمید تاجدوزیان و سه تن از یادگاران بازگشته از اسارت گردان غواصی لشکر انصارالحسین.
از جمله آثار نویسنده میتوان به هفتاد و دومین غواص، دهلیز انتظار، خداحافظ سالار، آب هرگز نمی میرد و... اشاره کرد.


محصولات مشابه
اطلاعات بیشتر
گزیده متن
"تمام قد ایستادم روی انگشت های پام و لامپ را چرخاندم. تاریکی پرده انداخت تو چادر. چشم، چشم را نم یدید. بچّه ها به سجده افتادند، با همان لباس غواصی و هم صدای عبادی نیا شدند که پرسوز می خواند: بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته. همه تو حال خودمان بودیم، پیشانی روی خاک، که در یک آن شنیدیم عبادی نیا بی بی را از عمق جانش صدا زد و بدون اینکه دعا کند، سر از سجده برداشت و با همان هقهقه های گریه بلند شد و از چادر زد بیرون. بلند شدم. طاقت نیاوردم ندانم چی شده. قدم به قدمش، زیر نور کمرنگ مهتاب، از لابه لای چولان ها دنبالش می رفتم، آمدم که صدایش کنم: نادر! وایسا کارت دارم من، ولی نتوانستم. تندتر قدم برداشتم. رفت رسید کنار کُندة نخلی و زانو زد. عمامه اش را از سرش برداشت و انداخت روی رمل و پیشانی گذاشت روی خاک. دلهره داشتم. نمی دانستم چیکار کنم. اصلاً نمی دانستم آن جا چی کار می کنم و الاّن چی باید به او بگویم. اصلاً حرف نمی توانستم بزنم. رفتم جلو. دست روی شانه اش گذاشتم و محکم فشردم تا بفهمد من کنارشم و می فهمم چی گفته و می فهمم چی می کشد. سر بلند کرد و نگاه پرسانش تبدیل به نگاه متعجب شد و با گوشة آستینش اشکش را پاک کرد. می خواستم بگویم: من محرمم. یعنی می دانم چی تو دلت می گذرد. بگو! بگو و سبک شو! بگو چی دیدی، چی شنیدی، که آن طور فریاد کشیدی، آن طور بلند شدی دویدی، این طور سر روی خاک گذاشته ای و گریه می کنی! انگار شنیده باشد چه فکری کرده ام، سر نفی تکان می داد و حتی گمانم شنیدم که گفت: نه. فقط گفتم: تا عملیات فقط چهل روز دیگر مانده. یعنی یک اربعین.... نکند همین عددهاست که... که باز هق زد و سر تکان داد و سر به سجده گذاشت. گفتم: نمی خواستم این را بگویم، نادر. ولی روضه های امشبت با شب های پیش خیلی فرق داشت. چی تو دلت گذشته، مرد؟ بگو به من! غریبه نیستم... یعنی سعی می کنم نباشم. بلند شد، چشم توچشم، سر تکان داد و لب گزید و حالا واضح شنیدم که گفت: نه. و راه افتاد، سریع و با گام های بلند. گفتم: نادر! ایستاد و گفت: امتحان سختی بود. امتحان سختی داریم. خیلی سخت. فقط این را می توانم بگویم. و رفت نشست داخل بلم و پارو زد و من آن قدر نگاهش کردم تا سیاهی شب بلعیدش. هنوز از چادرمان صدای نالة بچّه ها می آمد، بدون اینکه نادر براشان چیزی خوانده باشد، و بدون آن سه مهمان که حالا دیگر نداشتیم شان."
دیدگاه ها (0)
لطفا پیش از ارسال نظر، این موارد را مطالعه کنید:
این محصولات ساخته و پرداخته هنرمندانی است که نظرات شما را میبینند و از آن بهرهمند میشوند؛ پس لازم است محتوای ارسالی شما منطبق برعرف و شئونات جامعه و با بیانی دوستانه و عاری از لحن تند، تمسخرو توهین باشد. طبیعتاً نظرات دلگرم کننده شما موجب شکوفایی ذوق هر هنرمند خواهد بود. از ارسال لینک سایتهای دیگر و ارائهی اطلاعات شخصی نظیر شماره تماس، ایمیل و آیدی شبکههای اجتماعی پرهیز کنید. در نظر داشته باشید هدف نهایی از ارائهی نظر دربارهی کالا، ارائهی اطلاعات مشخص و مفید برای راهنمایی سایر کاربران در فرآیند انتخاب و خرید یک محصول است. ما در این قسمت به نظرات و سوالات شما در اسرع وقت پاسخ میدهیم، پس شکیبایی پیشه کنید. سوالات شخصی خود، مبنی بر پیگیری سفارشات یا مشکلات در ثبت خرید را از طریق تماس با فروشگاه مرتفع کنید. هرگونه نقد و نظر در خصوص سایت ربیع، مشکلات دریافت خدمات و درخواست کالا و نیز گزارش تخلفات را از طریق تماس با شمارهی 02591002425 در میان بگذارید و از نوشتن آنها در بخش نظرات خودداری کنید.