کتاب عباس برادرم
کتاب عباس برادرم
دفتر خاطراتم افتاد توی آب وخیس شد. خیلی حالم گرفت. الان شش روز ازقضیه میگذرد. ساعت 9شب پنج شنبه 94/10/17هست . دفتر روباز کردم . هنوز نم داره،اما شروع کردم به نوشتن. کاش می تونستم خاطرات رو جوری بنویسم که دیگه نیازی به ویرایش نباشه، اما نمیشه. هر چی به ذهنم میرسه و هرچی می بینم ، می نویسم، شاید یه روزی به دردم بخوره وشروع کنم به پاک نویس کردن و...حداقل یه استفاده ای داشته باشه.


اطلاعات بیشتر
تکه ای ازکتاب:دست نوشته های شهید
چند روز از استراحت اعزام اول نگذشته تقریبا 94/9/15ساعت 11شب به تهران رسیدیم و هواپیما در فرودگاه امام نشست . 3روز تهران موندم چهارشنبه با پرواز ساعت 18:30اومدم اهواز وبی خبر رفتم خونه همه شوکه شدند. اون شب رو استراحت کردم . صبح پدرم رو دیدم . تاظهر خونه موندم و بعد از اون ازخونه رفتم بیرون خونه خواهران و برادرانم رفتم و همه رو دیدم بعد هم رفتم زیارت علی ابن مهزیار و تقریبا 3روز کار خاصی انجام ندام و فقط استراحت مطلق کردم ...