کتاب ام علاء اثر سمیه خردمند نشر شهید کاظمی
کتاب «ام علاء» روایت زندگی فخرالسادات طباطبایی، بانویی از نجف تا قم است که از همسایگی با حرم امیرالمؤمنین(ع) تا آرامگرفتن در جوار حضرت معصومه(س) را طی کرده است. نویسنده در دوران بیماری با شهیدی آشنا میشود که مسیر زندگیاش را دگرگون میکند؛ این آشنایی به کشف مزار مادر شهید و نگارش این اثر میانجامد. کتاب در 272 صفحه، توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. قطع رقعی و جلد شومیز از دیگر مشخصات فنی این کتاب است.
محصولات مشابه
اطلاعات بیشتر
«ام علاء» مادر چهار شهید، همسر شهید، خواهر شهید و مادر همسر شهید است. پدر و مادر او در جوانی از تبریز به نجف اشرف به بهانهی تعلیم در حوزهی علمیهی نجف هجرت میکنند و همان جا ماندگار میشوند.
فخرالسادات در نجف به دنیا میآید و در سن سیزده سالگی با آیتالله سید حسن قبانچی که یکی از شاگردان ممتاز پدرش سید محمد جواد طباطبایی تبریزی بود ازدواج میکند که حاصل این ازدواج هجده فرزند بود.
فخرالسادات و سید حسن در خانهی وقفی کوچکی در جوار حرمامیرالمؤمنین(ع) زندگیشان را با عشق آغاز میکنند و حاصل این زندگی میشود 18 فرزند؛ نه پسر و نه دختر.
«ام علاء» زنی بهشدت صبور، مؤمن، با اخلاق و متواضع بود که در طول زندگیش همیشه به اقوام رسیدگی میکرد و از آنها دلجویی میکرد در بین خویشاوندان برای هر کس مشکلی پیش میآمد «ام علاء» اولین نفر بود که برای حل مشکلش قدم بر میداشت. در دوران نخستوزیری حسن البکر پسرش عزّالدین و برادرش عمادالدین که هر دو از شاگردان نخبهی آیتالله صدر بودند دستگیر و روانهی زندان شدند. حسنالبکر که از خود اختیاری نداشت با نظر صدام اعدام این دو روحانی بزرگوار را صادر کرد. این برای اولینبار بود که در نجف خون روحانیت ریخته میشد. چند روز قبل از اعدام؛ «ام علاء» با پسر و برادرش ملاقات میکند و به آنها وعدهی بهشت و دیدار با امام حسین(ع) را میدهد. بعد از شهادت سه فرزندش «ام علاء» همراه همسرش ابو علاء به دستور صدام روانهی زندان شد. به دلیل فعالیتهای سیاسی دیگر پسرانش در ایران بر علیه رژیم صدام، این زن و شوهر مبارز و صبور یک سالونیم در زندان حزب بعث بسر میبردند. در واقع رژیم بعث قصد داشت با این شیوه دیگر پسران وی را به دام بیندازد که موفق نشد.
برشی از کتاب «ام علاء»:
عصبانیت مأمور غولپیکر بیشتر شد. باطومش را محکم به چارچوب آهنی سلول کوبید تا شاید ترسی در دلامعلاء ایجاد کند. با صدای بلندتری گفت: «درست جواب بده. پرسیدم کجا هستن؟» امعلاء نگاهش را دوخت به دانههای تسبیح و زیرلب صلواتی فرستاد و بازهم جواب داد: «گفتم که، روی زمین خدا. بگردید، پیداشون کنید.» مأمور تابی به سبیلهایش داد. رگ گردنش باد کرده بود از عصبانیت. انگشت اشارهاش را بالا برد و با تهدید رو بهامعلاء گفت: «انقدر اینجا نگهت میداریم تا یکییکی پسراتو بیاریم، جلوی چشمت اعدامشون کنیم.»
با دنیایی از دلتنگی خداحافظی کردم و از باجۀ تلفن خارج شدم. جملۀ مامه مدام توی مغزم تکرار میشد. «بعد امك یمه... بعد امك یمه...» برگشتم تهران. از اینکه فهمیدم مادرم از من راضی است، احساس خیلی خوبی داشتم. چند ماهی بود که صدام با ایران وارد جنگ شده بود. جوانان ایرانی به فرمان امام خمینی عازم جبههها شدند. مامه هم همیشه به ما تأکید میکرد که پشتیبان امام باشید و با صدام بجنگید تا اسلام پیروز شود. تمام تلاشمان را برای از بین بردن صدام میکردیم.
موضوعی که خیلی برایم جالب بود قرآن خواندن خاله بود که روزانه یکسوم قرآن را ختم میکرد. خصوصاً اینکه چند صفحه را به حضرت عزرائیل تقدیم میکرد. علتش را که پرسیدم، گفت: «میخوام با عزرائیل رفیق بشم که راحتتر جونم رو بگیره.
دیدگاه ها (0)
لطفا پیش از ارسال نظر، این موارد را مطالعه کنید:
این محصولات ساخته و پرداخته هنرمندانی است که نظرات شما را میبینند و از آن بهرهمند میشوند؛ پس لازم است محتوای ارسالی شما منطبق برعرف و شئونات جامعه و با بیانی دوستانه و عاری از لحن تند، تمسخرو توهین باشد. طبیعتاً نظرات دلگرم کننده شما موجب شکوفایی ذوق هر هنرمند خواهد بود. از ارسال لینک سایتهای دیگر و ارائهی اطلاعات شخصی نظیر شماره تماس، ایمیل و آیدی شبکههای اجتماعی پرهیز کنید. در نظر داشته باشید هدف نهایی از ارائهی نظر دربارهی کالا، ارائهی اطلاعات مشخص و مفید برای راهنمایی سایر کاربران در فرآیند انتخاب و خرید یک محصول است. ما در این قسمت به نظرات و سوالات شما در اسرع وقت پاسخ میدهیم، پس شکیبایی پیشه کنید. سوالات شخصی خود، مبنی بر پیگیری سفارشات یا مشکلات در ثبت خرید را از طریق تماس با فروشگاه مرتفع کنید. هرگونه نقد و نظر در خصوص سایت ربیع، مشکلات دریافت خدمات و درخواست کالا و نیز گزارش تخلفات را از طریق تماس با شمارهی 02591002425 در میان بگذارید و از نوشتن آنها در بخش نظرات خودداری کنید.