کتاب آقا معلم اثر محمد علی جابری انتشارات کتابک

(6)

دوازدهمین روز اردیبهشت که فرامی‌رسد، همه بچه‌ها به یاد کسی می‌افتند که مثل پدر یا مادر دلسوزانه و مهربان علم را مثل دانه‌های مروارید بر گوش‌هایشان آویخته و با هر کلمه اورا به دنیایی جدید برده‌است.
اما کسی می‌داند که چرا این روز را به پاسداشت مقام معلم نام نهادند؟ «آقا معلم» که محمدعلی جابری در این اثر او را به شما معرفی می‌کند یکی از ستودنی‌ترین معلمانی است که در این روز هدیه‌اش را با شهادت گرفت و برای همیشه جاودان و آسمانی شد، شهید سید مرتضی مطهری استاد شهیدی است که افکار و آثار او هنوز هم برای بسیاری از جوانان و نوجوانان قابل تدریس است.
اگر می‌خواهید بیشتر با او آشنا شوید، کتاب را مطالعه کنید و با هدیه به فرزندان دلبندتان آنها را نیز با شهید سید مرتضی مطهری آشنا کنید.

45,000 تومان
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید گزینه خبرم کنید را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
پیشنهاد شگفت انگیز
کد محصول: 446342
ارسال توسط فروشگاه اینترنتی ربیع
ارسال در سریع ترین زمان ممکن
ارزان ترین قیمت در فروشگاه نشر کتابک
گارانتی اصالت و سلامت فیزیکی کالا
کشور سازنده: ایران
موجودی: 10
10 امتیاز با خرید این کالا
فهرست فروشندگان
نشر کتابک
ارسال در سریع ترین زمان ممکن
45,000
تومان

اطلاعات بیشتر

شهید مطهری کیست؟

در دوازده اردیبهشت اتفاق خاصی افتاده است. در این روز منافق ها استاد مرتضی مطهری را به شهادت رساندند؛ کسی که تمام عمرش در راه برطرف کردن نادانی دیگران تلاش کرد و لحظه ای آرام ننشست.

معلم بزرگ ایران زمین در میانه زمستان سال 1298 در شهر فریمان به دنیا آمد. از همان کودکی علاقه زیادی به کتاب داشت. در 12 سالگی به حوزه علمیه مشهد رفت و بعد از شش سال تحصیل راهی قم شد تا پای درس استاد های بزرگی مثل امام خمینی و علامه طباطبایی و .. بنشیند.

استاد بعد از 15 سال تحصیل در قم در سال 1331 به تهران رفت تا آموخته هایش را به دانشجویان یاد دهد.

استاد مطهری در تهران هم درس می داد، هم کتاب می نوشت و هم با رژیم شاه مبارزه می کرد.

فعالیت های او علیه شاه باعث شد تا منبرهایش را تعطیل کنند، مانع تدریس او در دانشگاه شوند و حتی او را به زندان بیندازند. استاد مطهری پس از عمری تلاش و کوشش در سن 80 سالگی به دست منافقان به شهادت رسید.

گزیده هایی از کتاب:

گزیده اول از کتاب آقا معلم:

پسرک از دبستان برگشت. لباس هایش را عوض کرد و مشغول بازی شد، اما سؤالی ذهنش را قلقلک میداد. منتظر بود تا پدرش بیاید و سؤالش را بپرسد. همین که پدر وارد خانه شد، محمد دوید سمتش، کنار پدر نشست و پرسید: «بابا، مگر کردی زمین گرد نیست؟ » شیخ مرتضی جواب داد: «بله، زمین گرد است، چرا این سؤال را می پرسی؟»

محمد با صدای کودکانه اش پرسید: «آخر وقتی یک نفر قسمتی از کره را حرکت می دهد، قسمت های دیگر آن هم حرکت می کند. پس چرا وقتی در یک نقطه ی زمین زلزله می آید، قسمت های دیگر تکان نمی خورد؟ مثلا چرا وقتی در ژاپن زلزله می آید ما ایرانیها متوجه نمی شویم؟»

محمد زل زد به صورت پدر و منتظر ماند تا جواب سؤالش را بگیرد، اما شیخ مرتضی حرفی تمیزد. پسرک با دقت بیشتری به صورت پدر نگاه کرد. شیخ مرتضی همان طور که یکی از ابروهایش را بالا و پایین می برد از پسرش پرسید: «آیا سر من حرکت میکند؟ همان طور که با حرکت ابروهای من بقیهی اجزای سر حرکت نمی کنند، در زلزله هم با تکان خوردن قسمتی از زمین، بقیهی جاها ثابت می مانند.»

برای رفتن از شهری به شهر دیگر باید سوار ماشین شد، راه افتاد و رنج سفر را تحمل کرد وگرنه رسیدن به آن شهر محال است. برای نجات از نادانی و رسیدن به دانایی هم باید درس خواند، مطالعه کرد و از پرسیدن خجالت نکشید. البته پرسش های ما هم باید درباره ی اموری باشد که در سرنوشتمان مؤثر باشد، وگرنه دانستن خیلی از چیزها هیچ نفعی برای ما ندارد.

صفحه 9 کتاب آقا معلم

گزیده دوم از کتاب آقا معلم:

استاد همیشه با خودش غذای ساده به دانشکده می برد؛ گاهی نان و خرما، گاهی نان و پنیر و سبزی، بعضی وقت ها هم خرما و کره. یک روز نزدیک های ظهر به آقای مدنی زنگ زد که به اتاقش بیاید. وقتی ایشان آمد از او پرسید: «امروز ناهار نیاورده ایم، چه بخوریم؟ » آقای مدنی پاسخ داد: « رستوران دانشکده هم چلوکباب دارد و هم چلومرغ»

استاد خندید و گفت: «معلوم می شود از غذاهای ساده ی ما خسته شده ای و هوس چلوکباب کرده ای. اشکال ندارد برو چلوکباب یا چلومرغ بگیر، اما دو تا نان هم همراهش بگیر.» آقای مدنی ناهار را خرید و آورد. بعد از نماز دونفری نشستند پای سفره.

استاد کم خوراک بود و با اینکه هنوز مقداری از غذایش مانده بود، با گفتن «الحمد لله» از غذا خوردن دست کشید. آقای مدنی گفت: «استاد آب می خورید؟! بروم برایتان آب بیاورم؟!» با تکان دادن سر فهماند که آب نمی خواهد و خودش بلند شد. لیوان آبی برداشت و رفت سراغ شیر آب. آن را پر از آب کرد و جلوی آقای مدنی گذاشت و گفت: «برایتان آب آوردم.»

هر کس خودش را از دیگر انسان های با ایمان کوچکتر بداند و به آنها خدمت کند، پیش خداوند عزیز می شود. خداوند به حضرت موسی علی فرمود: «آیا می دانی چرا از میان همه ی انسان ها تو را برای هم صحبتی با خودم انتخاب کردم؟!» موسى علي پاسخ داد: «نه نمی دانم ای پروردگار، برای چه؟!» و پاسخ شنید: «من در میان همه ی بندگانم جستوجو کردم و کسی را متواضع تر از تو نیافتم. برای همین تو را برای هم صحبتی خویش برگزیدم.»

صفحه 37 کتاب آقا معلم

دیدگاه ها (0)