کتاب پیرمرد و دریا

(1)

کتاب صوتی پیرمرد و دریا نوشته‌ی ارنست همینگوی، کوشش‌های ماهیگیر پیری را روایت می‌کند که روزها است بدون هیچ صیدی از دریا بازمی‌گردد اما ناامید نمی‌شود. او بار دیگر تلاش می‌کند تا ماهیِ بزرگی را صید کند و توانایی‌های خود را به اثبات برساند. این رمان توانست برای خالقش جایزه‌ی ادبی نوبل و پولتیزر را به ارمغان بیاورد.

55,000 تومان
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید گزینه خبرم کنید را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
پیشنهاد شگفت انگیز
کد محصول: 458831
ارسال توسط فروشگاه اینترنتی ربیع
ارسال در سریع ترین زمان ممکن
ارزان ترین قیمت در فروشگاه نشر آد
گارانتی اصالت و سلامت فیزیکی کالا
کشور سازنده: ایران
10 امتیاز با خرید این کالا
فهرست فروشندگان
نشر آد
ارسال در سریع ترین زمان ممکن
55,000
تومان

اطلاعات بیشتر

معرفی رمان پیرمرد و دریا:

رمان پیرمرد و دریا (The Old Man and the Sea) را به عنوان یکی از برجسته‌ترین و ماندگارترین رمان‌های همینگوی می‌شناسند و بسیاری از منتقدان آن را شاهکاری بی‌نظیر به حساب می‌آورند. این کتاب به زندگی پیرمردی به نام سانتیاگو می‌پردازد که مدت‌ها است دست خالی از دریا بازمی‌گردد. سانتیاگو با دلی پر از امید به دریا می‌رود تا بعد از کشمکشی سخت میان مرگ و زندگی مهارت‌های درونی خود را به همگان اثبات کند.

رمان درخشان و تاثیرگذار پیرمرد و دریا اولین‌بار به صورت کامل در شماره‌ی یک مجله‌ی لایف منتشر شد و تنها در دو روز بیش از پنج میلیون نسخه از این مجله به فروش رسید.

ارنست همینگوی (Ernest Hemingway) زندگی پرفراز و نشیبی داشت و بسیاری از آثار جذاب و زیبای خود را بر اساس تجربیات شخصی خود نوشت و رمان جذاب و خواندنی پیرمرد و دریا نیز از این قاعده مستثنی نیست. همینگوی در کشورهای گوناگونی زندگی می‌کرد و مدتی هم در کوبا ساکن شد و به علایق خود یعنی قایق‌رانی و ماهی‌گیری پرداخت. بسیاری عقیده دارند که او در همین مدت با ماهی‌گیری کوبایی به اسم گرگوریو فوئنتس ملاقات کرد و دوستی عمیقی بین این دو شخص شکل گرفت و همینگوی بعدها این رمان را براساس شخصیت این دوستش نوشت.

ارنست همینگوی را بیشتر بشناسیم:

ارنست همینگوی در دسته‌ی نویسندگان درخشان معاصر ایالات متحده آمریکا قرار دارد که برنده‌ی جایزه نوبل ادبیات نیز شده است. او در سال 1899 در خانواده‌‌ای آمریکایی و ثروتمند چشم به جهان گشود. پدر او پزشک بود و مادرش پیانو و آواز آموزش می‌داد. ارنست که در چنین خانواده‌ای رشد می‌یافت، نویسندگی را با نوشتن در روزنامه‌ی مدرسه آغاز کرد. این نویسنده‌ی ماجراجو در جنگ جهانی اول به صورت داوطلبانه شرکت کرد اما به دلیل مشکل بینایی مجبور به بازگشت شد. او ساکت ننشست و در صلیب سرخ به عنوان راننده‌ی آمبولانس مشغول به کار شد. ارنست همینگوی را باید یکی از بنیان‌گذاران «وقایع‌نگاری ادبی» دانست.

همینگوی در میان جنگ‌ها و نوشتن کتاب‌هایش سفر می‌کرد و به فعالیت‌های مورد علاقه‌ی خود که شکار و ورزش‌ها‌ی دیگر بود، مشغول می‌شد. یکی از ورزش‌های موردعلاقه‌ی وی گاوبازی بود که نتیجه‌ی این علاقه، به داستان «مرگ در بعد از ظهر» ختم شد. در 1934 به آفریقا سفر کرد و در داستان‌های برف‌های کلیمانجارو و تپه‌های سبز آفریقا از تجربیات این سفر استفاده نمود. سبک خاص او در نوشتن، او را تبدیل به نویسنده‌ای بی‌مانند و تأثیرگذار کرده بود.

در نهایت، او در سال 1961 با یکی از تفنگ‌های موردعلاقه‌اش خودکشی کرد. در سال‌های نخست، خانواده‌اش علت مرگ را اتفاقی تلخ عنوان کردند که هنگام تمیز کردن اسلحه رخ داده است اما همسرش بعد از پنج سال به خودکشی همینگوی اعتراف کرد.

نکوداشت‌های کتاب پیرمرد و دریا:

- داستانی عمق‌گرایانه و چالش برانگیز. (Common Sense Media)
- بهترین [اثر] او. زمان نشان خواهد داد که این بهترین اثر در میان همه‌ی ماست. منظورم [بهترین کار]خودش و معاصرانم است. (William Faulkner)
- بهترین داستانی که همینگوی نوشته است... هیچ صفحه‌ای از این شاهکار نمی‌توانست به شکلی بهتر یا متفاوت به تحریر درآید. ( Sunday Times)

در بخشی از کتاب صوتی پیرمرد و دریا می‌شنویم:

کوسه رسید و ضربه‌ی سنگینی به ماهی وارد کرد. پیرمرد دهان و چشم‌های کوسه را دید و صدای بر هم خوردن دندان‌هایش را شنید که تکه‌ای از گوشت ماهی را کند و برد. سر کوسه بیرون از آب و پشتش هم در حال خروج از آب بود. پیرمرد نیزه را میان دو چشم کوسه فرو کرد و صدای برخورد نیزه با فلس‌هایش را به‌ وضوح شنید. او یک کوسه با سری آبی رنگ و بزرگ، چشمانی درشت و فکّی خطرناک بود، اما پیرمرد نیزه را دقیقاً در مغزش فرو کرده بود. پیرمرد نیزه را با دستان خون‌آلود و تمام توانش پرتاب کرده بود.

کوسه به پشت، روی آب افتاد و پیرمرد چشمانش را دید که دیگر زندگی در آن‌ها جریان نداشت. زمانی‌که پیرمرد داشت طناب را به دورش می‌چرخاند، کوسه یک‌ بار دیگر چرخید. پیرمرد، خوب می‌دانست که کوسه مرده است، اما کوسه نمی‌خواست این را بپذیرد. سپس درحالی‌که دمش بر روی آب ضربه می‌زد و فکش می‌لرزید، مانند یک کشتی سرعتی، روی آب شناور شد. آن قسمت از دمش را که روی آب می‌کوبید سفید بود. حدوداً سه چهارم از بدنش روی آب بود. کمی لرزید و درنهایت بی‌حرکت ماند. زیر بار نگاه پیرمرد، آرام‌آرام در آب فرو رفت.

پیرمرد با صدای بلند گفت: «چهل پوند از ماهی بزرگم، نیزه و تمام طناب‌هام رو برد. حالا ماهی من داره خون‌ریزی می‌کنه و بوی خون، کوسه‌های دیگری رو هم به این مهمونی دعوت می‌کنه.»

دیگر تمایلی نداشت به ماهی مُثله شده‌اش نگاه کند، زیرا او کاملاً تکه پاره شده بود. زمانی‌که به ماهی حمله می‌شد، انگار به خود او حمله شده بود. با خود گفت: «من اون کوسه رو کشتم. اون بزرگ‌ترین کوسه‌ای بود که توی تموم عمرم دیدم. خدا می‌دونه که من چه کوسه‌های عظیمی تا به حال دیده‌ام. اون برای بقا خیلی خوب بود. کاش این یه خواب بود و هیچ‌وقت این ماهی رو صید نکرده بودم و الان توی خونه‌ام، روی تختم در حال خوندن روزنامه بودم!»

ادامه داد: «اما انسان برای شکست خوردن به دنیا نیومده. آدم می‌تونه نابود بشه، اما نباید شکست بخوره.»

دیدگاه ها (0)