شهید حجت الله اسدی

 

حجت اسدی سی‌ام شهریور ۱۳۶۰ در قزوین به دنیا آمد. پدرش محمدعلی و مادرش صدیقه سیاه‌پوش نام داشت. تا پایان دورۀ متوسطه درس خواند. فروشندۀ محصولات فرهنگی و طلبۀ حوزه علمیه بود. در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۷۹ ازدواج کرد و دارای ۳ فرزند پسر بود. به عنوان بسیجی مدافع حرم در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. دوم اسفند ۱۳۹۴، در زینبیۀ دمشق و درگیری با گروهک داعش بر اثر اصابت تیر و ترکش و جراحات وارده شهید شد. مزار او در گلزار شهدای قزوین واقع است.

از زبان همسر شهید

*آقا حجت هدیۀ امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به من بود

در دوران پیش دانشگاهی مشغول تحصیل بودم که یک روز صبح مادر و پدرم برای خرید به بازار رفتند (به دلیل جمعیت خانواده و رفت و آمدهای بسیارمان این امر معمول هر روزمان بود) و دو سه ساعت بعد با یک نیسان اسباب و اثاثیه به منزل بازگشتند و وقتی علت را جویا شدیم، مادرم لبخند زد و به من و خواهرم که دو سال از من بزرگتر بود، گفت: «پدرم (ایشان روحانی است) شب قبل امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را در خواب دیده و ایشان به پدرم فرموده‌اند که به زودی دو داماد خوب نصیبش می‌شود» و این رویا به قدری برای پدرم صادقه بود که مقداری از جهزیۀ ما را خریداری کرد.

بعد از آن ماجرا خواهرم نامزد کرد و بعد از سه چهار ماه هم آقا حجت به خواستگاری من آمد که ابتدای امر تردیدهایی داشتم، اما نهایتاً با عنایت امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‎الشریف با ایشان ازدواج کردم.

زندگی طلبه‌ها با شهریۀ منتسب به امام زمان عجل‎الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‌گذرد، ما هم بدون آنکه حمایت و پشتوانه‌ای داشته باشیم با همین شهریه زندگی مشترکمان را آغاز کردیم و علی‌رغم کم بودن این شهریه که پس از پرداخت اجاره بهای منزل مبلغ ناچیزی از آن باقی می‌ماند، اما هرگز کم نیاوردیم و محتاج کسی نشدیم.

*درد دین داشت

ایشان از همان ابتدای خواستگاری به من گفت که درد دین دارد و پدرم در پاسخ گفت همین که درد دین دارد، کافی است. با همین دردمندی هم بود که از ابتدای جنگ سوریه برای اعزام پیگیر بود، اما شرایط به او اجازه نمی‌داد تا اینکه یک بار وقتی تلویزیون تصاویر سوریه را نشان می‌داد، در حالی که رگ‌های گردنش برجسته شده بود و حرص می‌خورد، گفت: «شما راضی هستی من برم؟» خندیدم و گفتم: «اولاً رضایت من شرط نیست و شما مختاری و من خودم شما را روانه می‌کنم وگرنه چطور می‌تونم در آن دنیا به روی حضرت زهرا و حضرت زینب علیهماالسلام نگاه کنم؟»

*عنایت امام زمان عجل‎الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در بزنگاه‌ها

بارها دست عنایت امام زمان عجل‎الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را در زندگی‌مان شاهد بودم؛ آقاحجت با قرض یک میلیون تومانی مادرم یک پژوی آخوندی خرید تا در رفت‌و‌آمد از قم به قزوین دچار مشکل نشویم (ایشان مقید بود هر پنجشنبه به هیئت قزوین بیاید)، آمپر بنزین این ماشین بسیار دقیق بود و اگر اتمام بنزین را نشان می‌داد، می‌داسنتیم دیگر حرکت نخواهد کرد؛ یک بار برای رفتن به قزوین حتی به اندازه بنزین زدن پول نداشتیم و با همان مقدار کم بنزین راه افتادیم، نزدیک قزوین آمپر اتمام بنزین را نشان داد و آقا حجت گفت: «یا امام زمان عجل‎الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف من نه بنزین دارم نه پول، خودتون عنایت کنید» و جالب آنکه ما با همان وضعیت تا خیابان نزدیک منزل پدرم رفتیم و آنجا بود که ماشین خاموش شد!

یک بار دیگر هم در نزدیکی قزوین ماشین خراب شد و ما تقریباً شش هزار تومان همراه‌مان بود، اگرچه به شهید دلداری می‌دادم، اما استرس داشتم که مبادا هزینۀ تعمیر بیشتر شود، ناگهان چشمم به حلقۀ ازدواجم افتاد و در دل گفتم اگر بیشتر شد این را گرو می‌گذاریم و بعد پرداخت می‌کنیم، اما تعمیرکار پس از اتمام کارش گفت هزینه شش هزار تومان می‌شود! نه یک ریال کمتر نه یک ریال بیشتر؛ اینها نبود مگر در نتیجۀ اخلاص و ارتباط شهید بزرگوار با اهل بیت علیهم السلام.

آقاحجت همیشه می‌گفت شما عشق زمینی من هستید و عشق اصلی من امام حسین و حضرت زینب و امام زمان علیهم‌السلام‌اند. ایشان هنگام سفر به کربلا، برپایی موکب در ایام اربعین و حتی برای رفتن به سوریه و جهاد هم از امام زمان عجل‎الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مدد گرفت، البته شهید اهل حرف نبود که بتوان دعا و مناجاتش را شنید و کسی نیست بتواند بگوید آقا حجت به چه کسی توسل کرد و عازم سوریه شد، اما بعد از بازگشت از آخرین سفر اربعین چند باری خواب‌هایی دیده بود؛ حتی یک شب وقتی برای شیر دادن محمدحسین از خواب بیدار شدم، دیدم ایشان هم بیدار است و لبخند بر لب دارد (ایشان معمولا کم می‌خندید، اما خنده‌اش شیرین و دلنشین بود) و گفت: «خواب خوبی دیدم.»

*اهتمام به قرائت دعای فرج

آقا حجت در تلگرام کانالی داشت که هر شب سر ساعت مشخصی با آن همه مشغله در هر شرایطی که بود، دعای شریف «عَظُمَ الْبَلاَءُ» را در آن کانال منتشر می‌کرد تا اعضا دعای فرج را بخوانند.

ایشان به دلیل حجم بالای مشغله فرصت زیاد برای سروکله زدن با بچه‌ها نداشت اما هر زمان منزل بود نماز را به جماعت اقامه می‌کرد و از بچه‌ها می‌خواست به هر شکل (حتی بدون وضو و...) در نماز شرکت کنند و همیشه بعد از نماز دعای فرج را می‌خواند و این چنین فرصت ارتباط بچه‌ها با امام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را فراهم می‌کرد.

شب‌های جمعه برای ایشان خاص بود و از همان ابتدای نامزدی گفت: «شب‌های جمعه منزل نمی‌آید» و به مراسم دعای کمیل و هیئت و سپس به مزار شهدا می‌رفت و تا نماز صبح آنجا بود و صبج جمعه بعد دعای ندبه به منزل بازمی‌گشت و این برنامۀ ایشان تا زمان هجرت ما به قم یعنی تا سه سالگی فرزند اولمان «محسن» ادامه داشت!

*جیره‌خوار امام حسین علیه‌السلام هستیم

آقا حجت فروشگاه محصولات فرهنگی-مذهبی داشت و این کار را با سرمایه بسیار کمی شروع کرد و بعد از مدتی گفت می‌خواهم هیئت را هم در کار شریک کنم، در حالی که هیئت سرمایه‌ای ناچیز داشت، اما همیشه می‌گفت: «ما از سفره امام حسین علیه‌السلام روزی می‌خوریم و جیره‌خوار امام حسین علیه‌السلام هستیم»، هرگز سودی برنمی‌داشت و در ایام محرم که اوج فروش فروشگاه بود نهایتاً مبلغ سفر به مشهد را برمی‌داشت و مابقی را برای هیئت هزینه می‌کرد.

 شهید طی 15 سال مداحی هرگز صله‌ای دریافت نکرد و فقط یک بار خارج از قزوین (خرمدره) دعوت شد که مبلغ 80 هزار تومانی را که برای مداحی صله داده بودند به راننده داد. همیشه می‌گفت: «اجرم را از دست حضرت زهرا علیهاالسلام می‌گیرم» و بی‌بی علیهاالسلام ایشان را خوب خرید؛ شهدا انسان‌های باهوشی هستند که اجرشان را با متاع دنیایی معامله نمی‌کنند.

*عاقبت 15 سال نوکری

از روز رفتن تا شهادت آقا حجت 12 روز طول کشید؛ در یکی از تصاویری که برایم ارسال کرد فاصلۀ اتاقش تا حرم به گونه‌ای بود که در تصویر به نظر می‌رسید که دست شهید به گنبد مطهر حضرت زینب علیهاالسلام می‌خورد؛ همراهان شهید تعریف می‌کنند صبح شهادتش بعد از نماز صبح پنجره اتاق را باز کرده و رو به حرم بی بی علیهاالسلام گفته: «15 سال برایتان نوکری کردم، یک شب را بخرید و من در شب شهادت مادرتان شهید شوم...» و همان روز مصادف با شب شهادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در عملیاتی انتحاری به شهادت رسیدند و دقیقاً از ناحیۀ بازو و پهلو دچار جراحت شده و نیمی از صورتشان هم کبود بود.

*با ذکر «سَلامٌ عَلی قَلبِ زِینَبِ الصَّبور» تاب آوردم

من با ذکر «سَلامٌ عَلی قَلبِ زِینَبِ الصَّبور» در روزهای پس از شهادت ایشان توانستم تاب بیاورم، الان هم هر زمان مدد بخواهم آقا حجت را شفیع خودم و اهل بیت علیهم‌السلام قرار می‌دهم. چنان که نزدیک اولین سالگرد شهادت ایشان خیلی بی تاب رفتن به محل شهادتش بودم، شب در خواب آقا حجت را دیدم که به من گفت: «ما زنده‌ایم و بدون اجازه و با اراده خودمان هر وقت بخواهیم به دنیا می‌آییم و باز می‌گردیم...» صبح هنوز برنخاسته بودم که تماس گرفتند و گفتند عازم سوریه می‌شویم؛ یعنی 24 ساعت هم طول نکشید که شهید پاسخ دلتنگی من را داد.

وصیت‌نامۀ شهید حجت اسدی

بسم رب الحسین علیه‌السلام

اینجانب حجت اسدی در کمال صحت و سلامتی وصیت‌نامه ذیل را در بیستم بهمن سال نود و چهار مرقوم نموده‌ام. امید است مورد توجه قرار گیرد.

بندۀ حقیر پس از سال‌ها حسرت و به دل داشتن آرزوی عاقبت به خیری و شهادت در راه خدا امیدوارم و در حالی این وصیت‌نامه را می‌خوانید که توفیق شهادت نصیب من حقیر گردیده باشد والا که ان‌شاءالله در راه خدمت به اسلام و مکتب اهل‌بیت از این دار فانی وداع گفته باشم.

بعد یک عمر نوکری و ذاکری در خانۀ اهل‌بیت و امام حسین علیهم‌السلام از ارباب بارها خواسته‌ام که مزد قبولی نوکری‌ام را شهادت عنایت فرماید.

لیاقتی که برای بندگان عاص همچون من که عمرم را به گناه و معصیت سپری کردم خیلی دست نیافتنی و سخت شده است، اما امیدوارم در دفاع از حرم اهل‌بیت علیهم‌السلام بالاخص عمه جان امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف اولیا مخدره بی‌بی زینب کبری علیهاالسلام این مزد عبد عاص داده شود.

و ما بعد، اول: از پدر و مادرم عذرخواهی و حلالیت می‌طلبم که می‌دانم فرزند و اولاد قابل تکیه و دست‌گیری نبودم و باعث آزرده خاطری ایشان در بعضی اوقات شدم.

دوم: از همسر باوفا و مهربان و همراه من که تو این سال‌ها به واقع همیشه در تمام مشکلات زندگی و سختی‌ها دوشادوش من بوده و بهترین رفیق و همراه من بوده که در خیلی از موارد از خواسته‌های خودش به خاطر من گذشت کرده و با اخلاق من ساخته است، کمال تشکر را دارم و امیدوارم به خاطر همۀ کاستی‌ها، کمبودها، بداخلاقی‌ها و... مرا حلال کند و از اینکه نتوانستم تا آخر کنارش باشم، مرا ببخشد.

سوم: از پسرانم محسن و مجتبی و محمدحسین خیلی عذر می‌خواهم بخاطر اینکه پدری خوب برایشان نبودم و نتوانستم حق پدری را آن طور که باید و شاید در حقشان ادا کنم.

خواهشی که دارم این است که از مادرتان به خوبی و به نحو احسن و مثل دو تا چشمتون مراقبت کنید و نگذارید غصه و غم پیرش کند.

خیلی مواظب مادرتان باشید و همه جوره ازش مراقبت کنید.

چهارم: از همۀ بچه‌های هیأت حسین جان، به خاطر کم‌کاری، بداخلاقی و احیاناً حق‌الناس که بر گردن بعضی‌ها مونده و نشد حلالیت بطلبم عذرخواهی می‌کنم و حلالم کنید. محکم و با اراده پرچم اباعبدالله را در هیأت به اهتزار درآورید و سال‌های سال با نیت و خلوص بیشتر، چراغ هیأت را روشن نگه دارید و نگذارید شیطان و نفس موجبات اختلاف و کم‌سو شدن چراغ هیأت را فراهم کند.

ان‌شاءالله عاقبت به خیری و شهادت نصیب همۀ ما شود.

 

در آخر سفارش می‌کنم خودم و همه را به رعایت تقوای الهی. هر چند خودم اهل مراعات نبودم ولی کلام قرآن و معصوم را همه باید انجام دهیم.

خدایا ببخش گناهانی که لذتش رفت و مسئولیتش ماند.

میخانه را نبستند/ جام مرا بشکستند

دیگر پس از شهیدان/ عمرم ثمر ندارد

به امید دیدار در جوار سیدالشهداء در جنت‌الحسین علیه‌السلام حلالم کنید.

 

0 نظرات

ارسال نظرات