کتاب دوستت دارم دمشق

کتاب دوستت دارم دمشق

(0)

مجموعه داستان کوتاه با محوریت جنگ سوریه و مدافعان حرم

شامل 10 داستان از 10 نویسنده جوان برای ایجاد ارتباط عمیق با باورهای دینی که به بحران جنگ سوره و داعش و مدافعان حرم می پردازند.داستان‌‌ها سعی دارند در بستر عاطفی اتفاقات حماسی را روایت کنند و گوشه‌‌ای از این بحران را نمایش داده و حس همدلی را بپرورانند. زنان محوریت اکثر این داستان‌‌ها هستند. دمشق و دفاع از حرم، جنگ داخلی سوریه، اسارت زنان و کودکان به دست داعش، مدافعان حرم، مستشاران ایرانی، لشکر فاطمیون و حمله تروریستی داعش به مجلس درون مایه اصلی داستان‌های این مجموعه است. 

15,000 تومان
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید گزینه خبرم کنید را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
پیشنهاد شگفت انگیز
کد محصول: 7619
ارسال توسط فروشگاه اینترنتی ربیع
ارسال در سریع ترین زمان ممکن
ارزان ترین قیمت در فروشگاه بهشت قلم
گارانتی اصالت و سلامت فیزیکی کالا
کشور سازنده: ایران
موجودی: 1
10 امتیاز با خرید این کالا
فهرست فروشندگان
بهشت قلم
ارسال در سریع ترین زمان ممکن
15,000
تومان

اطلاعات بیشتر

گزیده متن

صدای زنگ پیامک ابوذر بلند شد. موبایل را از جیب شلوار جینش بیرون کشید. بازهم همان پیامهای همیشگی از شمار های ناشناس:

ای شیردلان و شیرصفتان و ای برادران از راه رو حهای صادق پیروی کنید چرا که
راهی دیگر برای رستگاری امت مظلوم وجود ندارد!...

بلافاصله پیامک دوم رسید:
خلافت از شما م یخواهد که به صف مبارز هکنندگان درآیید و برای بقای دولت
اسلامی بپاخیزید... بشتابید به سوی بهشتی که پهنایش از زمی ن تا آسمان است!...

میخواست در جواب پیامک بنویسد:
بهشت؟ بهشت خود دمشق بود! دمشق قبل از درگیری... دمشق قبل از ورود
داعش. بهشت خنده کودکان دمشق بود!... اما نتوانست. با مشت به در مغازه کوبید. بیرون مغازه رفت و عربد ه کشید. تفنگش
را به سمت آسمان گرفت و ب یوقفه شلیک کرد. پوکه‌های تیر روی زمین می‌ریخت.
گنجشکها از روی زمین پر کشیدند. بچه ها همه دست از کار کشیدند و خیره نگاهش کردند. عموعمران بیرون آمد. نگاهش کرد. حرفی نداشت که بزند.
بوی نان سوخته همه جا را گرفت. احمد و عماد چند بسته نان را برداشتند و دویدند.هنوز چند قدمی برنداشته بودند که صدای قِل خوردن یک بشکه در کوچه پیچید.
ابوذر بلند شد. تفنگش را مسلح کرد. پسرهای دیگر نانها را توی دست گرفتند و بلند شدند. نگاه همه به ته کوچه بود

دیدگاه ها (0)