زندگینامه شهید مهدی علیدوست

زندگی به سبک شهدا

زندگینامه شهید مهدی علیدوست

شهید مدافع حرم «مهدی علیدوست» متولد ۲۵ مرداد سال ۱۳۶۵ در روستای آلانق تبریز بود. سه سال داشت که خانواده‌اش به شهر قم مهاجرت کرد و پس از گذراندن مراحل تحصیل و بعد از گرفتن دیپلم در سال ۱۳۸۳ جذب یگان صابرین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.با شروع جنگ در سوریه وی داوطلب رفتن به جنگ شد تا در مقابل تکفیری‌ها از حرم اهل بیت (ع) دفاع کند که سرانجام ۲۵ مهر سال ۱۳۹۴ در سوریه به شهادت رسید.


شهید از زبان پدرش


محمدرضا علیدوست پدر این شهید مدافع حرم با اشاره به شرایط خانوادگی‌ای که شهید در آن پرورش یافته بود، اظهار داشت: بنده طلبه هستم و همسرم دختر یکی از روحانیون انقلابی است. خیلی خوش اخلاق بود و از ویژگی‌های بارز او می‌توانم به شجاعت و تقوایش اشاره کنم.


شهید از زبان مادرش 


اصلیت ما آذربایجانی است. اهل شهرستان بستان‌آباد روستای آلانق، اما ۲۲ سالی می‌شود که در قم ساکن هستیم. پدرم طلبه حوزه بود و برای همین ما به قم مهاجرت کردیم. اگر بخواهم از مهدی برایتان بگویم باید از خوبی‌هایش صحبت کنم و نگرانم که مخاطبین شما بگویند حالا که فرزندش شهید شده از خوبی‌های او می‌گویند. اما حقیقت این است که مهدی واقعا نمونه بود. خوب، مهربان و خوش‌اخلاق. من در مدت حیاتش هیچ گاه از او تندی و بد اخلاقی ندیدم. احترام فوق‌العاده‌ای برای من و پدر و خانواده‌اش قائل بود. خیلی بی‌ریا کار می‌کرد. رضایت خدا برایش در اولویت بود. برخورد خوبی با اطرافیان داشت و واجبات را انجام می‌داد و تمام تلاشش این بود که همه از ایشان راضی باشند. پسرم ساده‌زیست بود و به زرق و برق این دنیا اهمیت نمی‌داد. از همان دوران نوجوانی به بسیج، پایگاه و مسجد علاقه داشت. پای ثابت مسجد و محافل مذهبی بود. مهدی ۱۸ سال داشت که از علاقه‌اش به سپاه برایمان گفت. می‌خواست وارد این نهاد نظامی و مقدس شود و لباس رزم بر تن کند تا به اسلام، کشور و مردمش خدمت کند. ما هم با تصمیم مهدی موافقت کردیم. مهدی عاشق سپاه بود.
مهدی مدتی بعد که سپاهی شد، گفت مادر می‌خواهم به گردان صابرین ملحق شوم گردانی که همیشه در شرایط رزم و جهاد قرار دارد. پسرم خوب می‌دانست که در آنجا به همه آن چه در نظر دارد خواهد رسید. بعد از ثبت نام وارد گردان صابرین شد تا اینکه بحث جهاد در سوریه به میان آمد. اردو‌ها و مأموریت‌های کاری مهدی کمی او را از خانواده دور کرده بود و ما دلتنگ ایشان شده بودیم. وقتی از دلتنگی برایش گفتم به من گفت: «مادر جان، دلتنگ من نشوید بسپارید به خدا که او می‌داند ما کجا می‌رویم و چه می‌کنیم.»


خاطراتی از شهید علیدوست به نقل از دوست و همرزم شهید


پولش مشکل گشا بود
خاطرم هست یک ماه قبل از اعزام به سوریه بود که در محله مهدی کاری داشتم زنگ زدم که از پادگان به اتفاق هم برویم، در آن روز مشکلی برایم پیش آمده بود و مقداری پول نیاز داشتم به شهید علیدوست گفتم مهدی 100تومان داری به من بدهی دو هفته دیگر به حسابت واریز می کنم. بلافاصله دست در جیبش کرد و 100 هزار تومان داد، به شوخی گفتم اگر می‌‏د‌انستم آنقدر پول همراهت داری مبلغ بیشتری درخواست می‏‌کردم، حالا از شوخی گذشته پول را احتیاج داشتی که همراهت بود؟ اگر لازم داری نمی‏‌خواهم زحمت بیافتی برادر! در جواب گفت نه یکی از رفقا این مبلغ را به من بدهکار بود و امروز صبح پس داد ان شاءالله حالا هم قرار است مشکل شما را برطرف کند.


در ماموریت ها دو بار تا مرز شهادت رفت
در منطقه شمال غرب برای پاک سازی میدان مین ماموریت داشتیم و در آنجا یک منطقه ای را برای میدان تیر درست کرده بودیم کنار سیم خار دار ها مین های متعددی بود باد و خاک نشانه ها و سیم خاردار ها را مستتر کرده بود مهدی رفت و یکی از مین در کنار پایش منفجر شد به سرعت رفتیم بالای سرش، موج انفجار مهدی را گرفته بود وقتی سر حال آمد به شدت گریه می کرد و ناراحت بود می‏‌گفت تا مرز شهادت رفتم اما شهید نشدم حال و هوای عجیبی داشت.
یک بار هم در سیستان و بلوچستان با تعدادی از همکاران برای انجام ماموریتی که مسلح بودیم سوار ماشین تویوتا شدیم و در بیابان در یک دست اندازی یکی از همکاران افتاد و دستش رفت روی ماشه و یک تیر شلیک شد که از کنار صورت شهید علیدوست عبور کرد.


وصیت نامه شهید مهدی علیدوست


با رعايت رسم الخط شهيد، از وقتي هجوم داعش و اهالي تكفيري را در تلويزيون مشاهده ميكنم خيلي بي قرارم و عطش زيادي وجودم را فرا گرفته براي انتقام از اين قوم ظالم، چرا كه اعتقاد دارم اين قوم از نسل همان ظالماني هستند كه به مادر سادات حضرت زهرا سيلي زدند علي را خانه نشين كردند، امام حسين (ع) را مظلومانه به شهادت رساندند و زينب كبري را آواره شهر و ديار غربت كردند و حرمتش را رعايت نكردند. زمان جنگ ميگفتند (ميروم تا انتقام سيلي مادر بگيرم)، الان من هم ميروم تا انتقام بگيرم. از خداي خود سپاسگذارم كه با اينهمه بار گناه من را هم جزء سربازان ولايت قرار داد و يك فرصت براي جبران گناهان كوچك و بزرگم، براي من فراهم ساخت. ميگويند دو چيز است كه آدمي تا آنها را دارد قدر نميداند، يكي امنيت و ديگري سلامتي. الان شرايط جوري است كه بايد برويم تا اين دو چيز را براي مردم كشورم به ارمغان آورم. هدف تكفير كشور ماست و الان جبهه ي ما كاملا مشخص است پس كسي به من خرده نگيرد كه كجا ميروي و براي چه رفتي. ما نسل جوان ادامه دهنده راه حسين هستيم و خون حسين و اهل بيت در رگهاي ما جريان دارد پس ميرويم، ميرويم تا دشمن نتواند نگاه چپ به ناموس ما، به كشور ما، و به انقلاب ما، و به اسلام؛ بكند. از مردم عزيز كشور ميخواهم هيچوقت از مسير ولايت دور نشوند و راه را بارهبري طي كنند. چون راه اسلام و انقلاب فقط بارهبري سيد علي به مقصد مي رسد و هيچكس نميتواند بهتر از ايشان اين انقلاب را پيش ببرد. نماز خواندن كمك ميكند تا به اصول انقلاب پايبند باشيم. البته نمازي كه از ته دل باشد نه بخاطراين كه فقط تكليف خود را انجام دهيم. نماز از گمراهي نجات ميدهد، پس به نماز اهميت زيادي بدهيد همينطور قرآن كه راه را به ما نشان ميدهد.
 

0 نظرات

ارسال نظرات