ولادت و شهادت امام باقر (ع)
امام محمد باقر (ع) در روز جمعه یا دوشنبه یا سه شنبه اول ماه رجب یا سوم ماه صفر سال 57 هجری یا به روایتی دیگر سال 56 هجری، در مدینه به دنیا آمد و در روز دوشنبه هفتم ذی حجه یا ربیع الاول و یا ربیع الاخر سال 114 هجری، در همان شهر بدرود حیات گفت. بنابراین، آن حضرت 57 سال در این جهان زیست . از این مدت چهار سال با جدش امام حسین (ع) و پس از وی 35 سال با پدرش زندگی کرد و هیجده سال بقیه عمرش را به تنهایی به سر برد. مادر آن حضرت، فاطمه دختر حسن بن علی بود که با کنیه ام عبد الله و بنابر قول دیگر، ام الحسن خوانده شده است.
ام در نقل معتبر، آن امام همام در اولین روز ماه رجب سال 57 هـ ق در شهر مدینه به دنیا آمد. بنابراین ایشان حادثه کربلا و اتفاقات مربوط به آن را درک کرده اند؛ موضوعی که خود ایشان نیز در بیانی به آن تصریح نموده اند. پدرشان امام سجاد (علیه السلام) و مادرشان، فاطمه دختر امام حسن مجتبی(علیه السلام) است و از هر دو سبط بزرگوار رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، یعنی امام حسین (علیه السلام) و امام حسن (ع) نسب می برند؛ لذا ملقب به القابی همچون «هاشمی بین هاشمیین»، «علوی بین علویین» و «فاطمی بین فاطمیین» شده اند.
القاب امام محمدباقر (علیه السلام)
القاب پنجمین امام معصوم علیه السلام به شرح ذیل است:
۱. الامین، امانت دارِ اسرارِ الهی؛
۲. الباقر، به معنی شکافنده؛
۳. باقرالعلم به معنی شکافنده دانش یا دانش ها؛
۴. الشاکر به معنی شُکر کننده؛
۵. الشاکر لله به معنی شکرکننده خداوند؛
۶. الشبیه به معنی اینکه به پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم شباهت داشته است؛
۷. محمد بن علی الاوّل. برای اینکه با امام جواد علیه السلام که آن حضرت نیز ملقّب به محمد بن علی است، اشتباه نشود؛
۸. الهادی به معنی هدایت کننده جامعه؛
۹. الباقری به این معنی که این صفت را داراست که شکافنده علوم است؛
۱۰. الباقران لقب امام پنجم و ششم؛
۱۱. الصادقان لقب امام پنجم و ششم؛
۱۲. الصادقَیْن لقب امام پنجم و ششم؛
۱۳. الصادقون لقب امام پنجم و ششم؛ برخی از روایات منتسب به این دو امام بوده است؛ لذا از این واژه ها بهره می برده اند.
۱۴. السیّدان لقب امام پنجم و ششم در برخی موارد، رُوات از باب تقیّه کلمه السیّدان را به کار می برده اند؛
۱۵. احدهما لقب امام پنجم و ششم در برخی روایات که مشخص نبوده است روایت از امام پنجم و یا ششم است، از لقب احدهما استفاده می کرده اند.
چرا لقب آن حضرت را باقر گذاشتند؟
آن حضرت را بدین لقب می خواندند زیرا علوم را می شکافت و باز میکرد. در کتاب قاموس گفته شده: محمد بن علی بن حسین را باقر میخواندند چون در علم تبحر داشت و همچنین در لسان العرب نیز ذکر شده است: آن حضرت را باقر می خواندند چرا که علم را می شکافت و به اصل آن پی می برد و فروع علم را از آن استنباط می کرد و دامنه علوم را می شکافت و وسعت می داد.
در حدیث معروفی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در پیش بینی ای غیبی به یکی از صحابه شان یعنی جابر بن عبدالله انصاری می فرماید: «تو مردى از خاندان مرا درك خواهى كرد كه نامش نام من، و رفتار و كردارش، رفتار و كردار من است و دانش را تا ژرفايش مى شكافد». کنیه معروف امام باقر (علیه السلام) نیز «ابوجعفر» است.
امام محمدباقر(علیه السلام) پس از شهادت پدرشان امام سجاد(ع) در سال 95 هـ ق، امامت و زعامت شیعه را به دست گرفتند و تا زمان شهادت شان در سال 114 هـ ق، این مقام را بر عهده داشتند.
گرفتاری شیعیان از حکومت بنی امیه در زمان امام باقر (ع)
فشاری که از ناحیه اموی ها بر شیعه اعمال می شد جز در دو سال حکومت عمر بن عبد العزیز - از 99 تا 101هـ ق - در تمام دوران حکومت آنان به شدّت ادامه داشت. کلماتی از قبیل: «مَنْ بَلَی مِنْ شِیعَتِنَا بِبَلَاءٍ فَصَبَرَ کَتَبَ اللهُ لَهُ أَجْرَ أَلْفِ شَهِیدٍ»؛ هر کس از شیعیان ما به بلایی گرفتار آید و صبر و شکیبایی از خود نشان دهد، خدا او را ثواب هزار شهید عطا فرماید، حاکی از فشارهایی است که بر شیعیان وارد می شد و امام می کوشید بدین وسیله آنان را به مقاومت و خویشتن داری هر چه بیشتر فرا خواند.
روایت مفصلی از امام باقر (علیه السّلام) درباره تحلیل اوضاع سیاسی شیعه و فشار خلفا از آغاز تا زمان آن حضرت نقل شده که به منظور روشن شدن دیدگاه های امام باقر (ع) در این زمینه به نقل آن می پردازیم: «ما اهل بیت، از ستم قریش و صف بندی آنان در مقابل مان چه ها کشیدیم و شیعیان و دوستان ما از مردم چه ها کشیدند. زمانی که رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله) رحلت کرد، اعلان فرمود که ما به مردم از خودشان اولی تریم؛ اما قریش با کمک یکدیگر این امر را از محور آن خارج کردند. آنان برای رسیدن به حکومت با حق و اولویت ما به حکومت استدلال کردند، ولی حق ما را تصاحب نمودند. آنگاه حکومت در میان قریش دست به دست گردید تا این که دوباره به ما اهل بیت بازگردید؛ ولی مردم بیعت ما را شکستند و علیه ما جنگ به پا کردند، به طوری که امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) تا هنگامی که به درجه رفیع شهادت نائل آمد، در فراز و نشیب تند باد حوادث قرار گرفته بود و سپس با فرزندش امام حسن (علیه السّلام) بیعت کرده و وعده وفاداری به او دادند، اما به او نیز خیانت ورزیدند و پس از آن، ما به طور مداوم مورد تحقیر و قهر و ستم قرار گرفتیم و از شهر و خانه مان رانده و از حقوق مان محروم شدیم و مورد قتل و تهدید قرار گرفتیم، به طوری که امنیّت جانی از خود و پیروان ما به طور کلی سلب شد و دروغگویان و منکران حق به خاطر دروغ و انکارشان زمینه را مساعد و در سراسر کشور اسلامی به وسیله دروغ و انکارشان به سردمداران جور و ستم و قضات و کاردانان آنها تقرّب جسته و شروع به روایت احادیث دروغ و انتشار آن نمودند. آنها از زبان ما چیزهایی روایت کردند که نه از زبان ما جاری شده بود و نه به محتوای آن ها عمل نموده بودیم با این کار می خواستند ما را میان مردم منفور کرده و تخم عداوت و کینه ما را در دل آنان بکارند. این سیاستی بود که پس از وفات امام حسن (ع) در زمان معاویه با شدت هر چه بیشتر دنبال می شد. به دنبال این تبلیغات مسموم بود که همه جا به کشتار شیعیان پرداخته و با کوچکترین سوءظنّی دست ها و پاهای آن ها را می بریدند. کسانی که به دوستی و پیروی از ما معروف بودند راهی زندان ها شدند، اموال شان به غارت رفت و خانه های شان ویران شد. این رویّه تا روزگار «عبیدالله بن زیاد» روز به روز به شدّت خود می افزود تا آن که «حجّاج بن یوسف» در کوفه روی کار آمد. او با انواع شکنجه ها به کشتار شیعیان پرداخت و آنان را با هر سوءظن و هر اتهامی دستگیر می کرد. عرصه بر پیروان ما چنان تنگ شد و کار به جایی رسید که اگر کسی را با صفت «زندیق» یا «کافر» وصف می کردند برایش بهتر از آن بود که او را «شیعه» امیر المؤمنین(ع) بخوانند، تا جایی که کسانی که به خیر و صلاح معروف بودند و شاید هم واقعا اشخاص پرهیزگار و راستگویی بودند، احادیث شگفت انگیزی در زمینه برتری برخی از حکام گذشته روایت کردند، چیزهایی که نه خدا چیزی از آن ها آفریده بود و نه چیزی از آنها به وقوع پیوسته بود. راویان بعدی حقانیت این مطالب را باور داشتند، زیرا این نوع مطالب به کسانی نسبت داده شده بود که به کذب و کم تقوایی معروف نبودند».
این روایت، تحلیل امام باقر(علیه السّلام) از وضع سیاسی آن دوران را بیان کرده و سخت گیری های خلفای اموی نسبت به شیعیان را که بیشتر آن ها در عراق زندگی می کردند تشریح کرده است.
امام باقر(ع) و مسأله غالیان
یکی از مسائلی که دوران امامت امام باقر(علیه السلام) برای ایشان و شیعیان شان پدید آمده بود، «مشکل غلات» بود که شمار آن ها در آن روزگار رو به فزونی گذاشته بود. آنها با سوء استفاده از روایات امام و نسبت دادن احادیث جعلی به آن حضرت می کوشیدند از حیثیت امامان و شیعیان برخوردار شده و با کشاندن شیعه ساده لوح به دنبال خود، به اهداف خود برسند. زمانی که امام در مدینه بود، این فرصت طلبی ها هر چه بیشتر شدت گرفت. وقتی که امام آنها را از خود طرد کردند، اصحاب آن حضرت نیز، غلات را از جمع خود بیرون راندند. «مغیرة بن سعید» و «بیان بن سمعان» که هر دو از معروفترین شخصیت های غالیان و از رهبران آن ها بودند، توسط اصحاب امام باقر(ع) تکفیر شدند. «ابو هریره عجلی» شعری در این باره گفته که مضمونش چنین است: «ای ابو جعفر! تو امامی هستی که ما دوستش داریم و هر آنچه تو راضی هستی ما بدان راضی بوده و از آن پیروی می کنیم. کسانی پیش ما آمده و احادیثی را به شما نسبت می دهند که ما از شنیدن آن دلگیر می شویم، احادیثی که مغیره آن ها را از شما روایت می کند و بدترین چیزها، بدعت هاست». این اشعار نشانگر تلاش های غلات و اشاعه احادیث دروغ از طریق ائمه برای جذب شیعیان عراق بود. آنها با توسل به اطاعت امام (ع)، خود را از عمل به وظایف اسلامی معاف دانسته و شناخت و معرفت امام (ع) را برای فلاح و رسیدن به اهداف عالیه اسلامی کافی می شمردند. در برابر، امام باقر (ع) مکرر به لزوم تکیه بر عمل صالح تأکید می فرمود.
روش تبلیغی امام باقر (ع) در مواجهه با انحرافات غالیان
امام باقر (علیه السلام) برای مصمون سازی جامعه شیعی عصر خود، از خطر غلات، به روشنگری های فراوانی پرداختند. سخنانی نظیر احادیث زیر از آن حضرت اقدامی بر نفی موضع آن ها و اندیشه های فاسدشان بود. در یک مورد حضرت فرمودند: «إِنَّ شِیعَتَنَا مَنْ أَطَاعَ اللّهَ»؛ شیعیان ما اطاعت کنندگان خدا هستند.
و در جای دیگر فرمودند: «شِیعَتُنَا أَهْلُ الْوَرَعِ وَ الْاِجْتِهَادِ وَ أَهْلُ الْوَفَاءِ وَ الْاَمَانَةِ وَ أَهْلُ الزُّهْدِ وَ الْعِبَادَةِ وَ أَصْحَابُ اِحْدَی وَ خَمْسِینَ رَکْعَةً فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَةِ الْقَائِمُونَ بِاللَّیْلِ وَ الصَّائِمُونَ بِالنَّهَارِ یُزَکُّونَ أَمْوَالَهُمْ وَ یَحُجُّونَ الْبَیْتَ وَ یَجْتَنِبُونَ کُلَّ مُحَرَّمٍ»؛ شیعیان ما در بالاترین مراحل تقوا در زمره کوشندگان و وفاکنندگان به عهد و امانت بوده و اهل زهد و عبادت هستند، از افرادی هستند که در هر شبانه روز پنجاه و یک رکعت نماز به جای می آورند. آنان شب ها در حال عبادت و روزها در حال روزه هستند. زکات اموال خود را پرداخته به زیارت خانه خدا می روند و از تمام محرمات الهی اجتناب می کنند.
در جای دیگر فرمودند: «لَیْسَ مِنْ أَوْلِیَائِنَا مَنْ هُوَ فِی قَرْیَةٍ فِیهَا عَشْرَةُ آلَافِ رَجُلٍ فِیهِمْ مِنْ خَلْقِ اللهِ أَوْرَعُ مِنْهُ»؛ کسی که در یک قریه ده ها هزار نفری با ورع ترین مردم نباشد، از دوستان ما نیست. و فرمودند: «اِنَّ شِیعَتَنَا مَنْ شَیَّعَنَا وَ اتَّبَعَ آثَارَنَا وَ اِقْتَدَی بِأَعْمَالِنَا»؛ شیعیان ما کسانی اند که از ما و آثار و اعمال ما پیروی کنند.
تأکید امام باقر(علیه السّلام) بر عمل گرایی شیعیان، به طور غیر مستقیم، در برابر تمامی فرقه هایی بود که به عمل صالح اعتنایی نداشتند.
امام باقر (ع) و بحران های «فکری - سیاسی» شیعیان معاصر
گفتیم که دوران امامت امام باقر (علیه السّلام) مصادف با ادامه فشار های خلفای بنی امیه و حکام آن ها به شیعیان در عراق بود. عراق مرکز اصلی شیعه بود و از این رو در کتاب های حدیثی و تاریخی از ایشان با عناوین و اصطلاحاتی که دال بر پیشوایی شان برای اهل عراق است یاد می شود. شیعیان همه ساله در موسم حج با امام تماس داشتند. این تماس ها معمولاً یا در مکه و یا در بازگشت زائرین بیت الله الحرام و عبور آن ها از مدینه صورت می گرفت.
یکی از مشکلات اهل عراق، این بود که امام باقر (علیه السّلام) نسبت به اعتقاد و استواری ایمان آن ها اعتماد چندانی نداشت. گرچه آنان به شدّت اظهار علاقه می کردند و با ولع هر چه تمام تر احادیث اهل بیت (علیهم السّلام) را انتشار می دادند؛ اما به دلایلی، که پاره ای از آن ها مسبوق به سوابق تاریخی مردم کوفه و عراق بود، این اظهار وفاداری نمی توانست قطعی تلقی شود؛ از برید عجلی نقل شده که به امام باقر (ع) گفت: می گویند: «اِنَّ اَصْحَابَنَا بِالْکُوفَةِ لَجَمَاعَةٌ کَثِیرَةٌ فَلَوْ أَمَرْتَهُمْ لَأَطَاعُوکَ وَ اتَّبَعُوکَ»؛ اصحاب ما در کوفه جمعیت انبوهی هستند که اگر به آنان دستوری صادر فرمایید از شما اطاعت و از فرمانتان متابعت خواهند کرد. امام فرمود: آیا می توانید از جیب برادر مؤمنتان مایحتاج تان را بردارید؟ گفتم: نه. امام پاسخ داد: «بِدِمَائِهِمْ أَبْخَلُ»؛ آنان نسبت به خون شان بخیل تر هستند.
علاوه بر آن بسیاری از شیعیان به مراتب عالی تشیع نرسیده و گروهی از آنان در کنار استفاده از احادیث اهل سنت علاقه مند به بهره گیری از علوم اهل بیت (علیهم السلام) نیز بودند. تعداد شیعیان سیاسی، کسانی که نه به جهت اعتقاد به امامت امامان شیعه، بلکه به دلیل برتری شخصیت انسانی و سیاسی اهل بیت و به خاطر تقابل با بنی امیّه و شام از حاکمیت آنها طرفداری می کردند، در عراق بسیار زیاد بوده است. امّا کسی را یارای اتکای بدانان به منظور راه انداختن یک جنبش سیاسی، با حداقل درصد پیروزی، نبود. گفت و گوی برید عجلی با امام باقر(علیه السّلام) که پیشتر ذکر شد نمایانگر این حقیقت است.
از طرف دیگر، از آن روی که امام باقر (علیه السّلام) مجبور به رعایت تقیه بود و بسیاری از شیعیان عراق در اثر فشار و اختناق موجود، انتظار داشتند که امام به عراق آمده و دست به شمشیر ببرد، طبعاً برخی از آن ها نسبت به امامت آن حضرت دچار تردید می شدند و بدین سبب و به دلیل این که آگاهی کافی درباره امامت امام باقر(ع) بدان ها نمی رسید، در میان آن حضرت و برادرش زید مردّد شدند و این امر موجب پیدایش انشعاباتی در شیعه گشت. گرچه امام هفت سال زودتر از قیام برادرش زید در کوفه، وفات یافت. اما در همین دوره و پس از آن ریشه های گرایش به زید در میان شماری از شیعیان رشد کرد.
نوع مواجهه امام باقر(ع) با خلفای ستمگر
پيشواى پنجم ما در دوران امامت خود با زمامداران و خلفاى ياد شده در زير معاصر بود: 1. وليد بن عبدالملك؛ 2. سليمان بن عبدالملك؛ 3. عمر بن عبدالعزيز؛ 4. يزيد بن عبدالملك؛ 5. هشام بن عبدالملك. اين خلفا، به استثناى عمر بن عبدالعزيز، همگى در ستمگرى و استبداد و خودكامگى دست كمى از نياكان خود نداشتند و مخصوصاً نسبت به پيشواى پنجم همواره سختگيرى مى كردند.
نوع برخورد امام باقر (علیه السلام) با خلفای اموی هم عصرشان، برخوردی سرشار از عزّت است به گونه ای که جایگاه ایشان به عنوان یک معترض و مخالف سیاسی همیشه در جامعه برجسته بود. یکی از فعالیت های امام در مواجهه با حاکمان سیاسی مسلط، نکوهش علما از همکاری با آنان و ضرورت احیای سنت واقعی پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) به دور از شائبه های تحریف عمدی خلفا و علمای وابسته به آنان بود. امام باقر (ع) ضمن نامه ای به سعد الخیر از علمای سوء، شکایت فراوان کرده و می فرماید: «فَاَعْرِفْ أَشْبَاهَ الْأَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانَ الَّذِینَ سَارُوا بِکِتْمَانِ الْکِتَابِ وَ تَحْرِیفِهِ فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَ مَا کَانُوا مُهْتَدِینَ، ثُمَّ اَعْرِفْ أَشْبَاهَهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ الَّذِینَ أَقَامُوا حُرُوفَ الْکِتَابِ وَ حَرِّفُوا حُدُودَهُ، فَهُمْ مَعَ السَّادَةِ وَ الْکِبَرَةِ، فَاِذَا تَفَرَّقَتْ قَادَةُ الْأَهْوَاءِ کَانُوا مَعَ أَکْثَرِهِمْ دَنِیّاً وَ ذَلِکَ مُبَلِّغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»؛ نظایر احبار و رهبان را ببین، احباری که کتاب خدا را از مردم کتمان و تحریف کرده و با تمام این احوال، سودی از کارشان نکرده و راه به جایی نبردند. اکنون مانند آن ها در این امت اند، کسانی که الفاظ قرآن را حفظ کرده و حدود آن را تحریف می کنند. آنها با اشراف و بزرگان هستند. زمانی که رهبران هوا پرست متفرق شوند، آن ها با کسانی هستند که دنیای بیشتری دارند. فهم آنها در همین حد است.
علاوه بر نکوهش علما، امام باقر (علیه السّلام) به شیوه های مختلفی مردم را تشویق به اعتراض و نصیحت حکام می کرد. در روایتی از آن حضرت آمده است که: «مَنْ مَشَی اِلَی سُلْطَانٍ جَائِرٍ فَأَمَرَهُ بِتَقْوَی اللهِ وَ وَعْظِهِ وَ خُوْفِهِ کَانَ لَهُ مِثْلَ اَجْرِ الثَّقَلَیْنِ مِنَ الْجِنَّ وَ الْاِنْسِ وَ مِثْل اُجُورِهِمْ»؛ کسی که نزد سلطان ظالم رود و او را دعوت به تقوای الهی و موعظه کند و از قیامت بترساند، برای او هم چون پاداش جن و انس خواهد بود.
به گواهی منابع تاریخی، امام باقر (علیه السلام) همیشه با شجاعتی مثال زدنی با استکبار خلفای وقت شان مواجه می شدند و از همه فرصت ها برای اثبات حقانیت اهل بیت (علیهم السلام) و سزاواری آنها به رهبری جامعه اسلامی، نهایت استفاده را می کردند. روایت شده که روزی امام باقر (علیه السّلام) بر «هشام بن عبدالملک» وارد شد و به او به عنوان خلیفه و امیر المؤمنین سلام نکرد. هشام ناراحت شد و به مردمی که در اطرافش بودند دستور داد تا امام را سرزنش کنند، پس از آن هشام به امام گفت: «لَایَزَالُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ شَقَّ عَصَا الْمُسْلِمِینَ وَ دَعَا اِلَی نَفْسِهِ»؛ در هر زمانی یکی از شما میان مسلمانان اختلاف افکنی کرده و مردم را به سوی خود فرا خوانده است. پس از آن به توبیخ امام پرداخت و مردم را امر به سرزنش او کرد. در این حال امام رو به مردم کرده، فرمود: «اَیُّهَا النَّاسُ! أَیْنَ تَذْهَبُونَ وَ أَیْنَ یُرَادُ بِکُمْ؟ بِنُا هُدَی اللهِ اَوّلِکُمْ وَ بِنَا خَتَمَ آخِرُکُمْ، فَإِنْ یَکُنْ لَکُمْ مَلَکٌ مُعَجَّلٌ، فَاِنَّ لَنَا مَلَکٌ مُؤَجّلا وَ لَیْسَ بَعْدَ مُلْکِنَا مَلَکٌ، لِأَنَّا أَهْلُ بَیْتِ الْعَاقِبَةِ، یَقُولُ اللّهِ: [وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ]»؛ مردم کجا می روید؟ به کجا رانده می شوید؟ شما در آغاز به وسیله ما اهل بیت هدایت شدید و سرانجام کار شما نیز با ما پایان می پذیرد. اگر شما زودتر زمام امور را در دست گرفتید. در پایان کار اداره امّت اسلامی و امور آن به دست ما خواهد بود، برای این که ما خانواده ای هستیم که عاقبت با آنان است، خدا می فرماید: «عاقبت کار از آن پرهیزگاران است». هشام دستور بازداشت امام را صادر کرد. کسانی که در زندان با آن حضرت بودند تحت تأثیر قرار گرفتند و شیفته وی شدند. وقتی هشام از این موضوع آگاه شد، گفت: حضرت را به مدینه بازگردانند.
همچنین در مثالی دیگر چنان که در منابع شیعه می خوانیم، آمده که امام باقر (علیه السّلام) همراه فرزندش امام صادق (علیه السّلام) به شام فرا خوانده شد تا در آنجا تحقیر شده و در نتیجه، فکر حکومت و مخالفت را از سر بیرون کنند. امام صادق (ع) این جریان را در روایتی طولانی نقل کرده که بخش هایی از آن را از زبان راوی نقل می کنیم:
سالی هشام برای انجام مناسک حج به مکّه آمده بود و امام باقر و امام صادق (علیهما السّلام) نیز در آن سال در مکه تشریف داشتند. امام صادق (ع) ضمن جملاتی که حاکی از برتری بنی هاشم بر اموی ها بود فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِیّاً وَ أَکْرَمْنَا بِهِ، فَنُحْنُ صِفْوَةُ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ خِیَرَتُهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ خُلَفَاءُهُ، فَالسَّعِیدُ مَنْ اِتَّبَعْنَا وَ الشَّقِیُّ مَنْ عَادَانَا و خَالَفْنَا»؛ سپاس خدایی را که حضرت محمد (ص) را به پیامبری برگزید و ما را به وسیله او مورد احترام و تکریم قرار داد. پس ما برگزیدگان خدا از میان مخلوق او و خلفای منصوب از جانب او هستیم. خوشبخت کسی است که از ما پیروی نماید و بدبخت کسی است که ما را دشمن داشته و با ما مخالفت کند.
این خبر به هشام رسید و او تا دمشق سکوت اختیار کرد و در این مورد چیزی بر زبان نیاورد. پس از آن که وارد دمشق شد، پیکی به سوی حاکم مدینه فرستاد و از او خواست تا امام باقر و امام صادق (علیهما السّلام) را به شام بفرستند. این دو امام راهی شام شدند. هشام به منظور تحقیر، سه روز معطل کرد و روز چهارم آنان را پذیرفت. در آن مجلس که رجال فراوان و شخصیت هایی از قریش حضور داشتند، از امام باقر (علیه السّلام) که سنّی از ایشان گذشته بود خواست تا در مسابقه تیراندازی شرکت نماید. ابتدا امام به بهانه پیری از قبول آن استنکاف ورزید؛ اما هشام بر خواسته خود پافشاری می کرد. امام ناچار کمان به دست گرفته و تیر اول را به هدف نشانید و تیرهای بعدی را یکی پس از دیگری تا نه تیر بر هم دوخت.
هشام که دچار شگفتی شدیدی شده بود چنین گفت: «مَا ظَنَنْتُ أنَّ فِي الأرْضِ اَحَدٌ يرْمِي مَثْلَ هذَا الرّامِی»؛ گمان نمی کنم در روی زمین کسی بتواند بهتر از این تیراندازی بکند.
سپس با پیش کشیدن قرابت نسبی میان بنی هاشم و بنی امیه خواست این دو خانواده را از نظر حیثیت مساوی قلمداد کند. امام باقر (علیه السّلام) اما در مقابل تأکید فرمودند که البته خانواده های دیگر فاقد کمالات معنوی و فضایل موجود در اهل بیت (علیهم السلام) هستند.
هشام در ادامه سخنانش تصور و اعتقاد شیعیان در مورد امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) را به باد مسخره گرفت و گفت: «علی مدعی علم غیب بود، در حالی که خدا هیچ کس را بر آن آگاه نساخته است». امام در جواب اشاره به انتشار معارف قرآن و علوم پیامبر توسط امیر مؤمنان (ع) کرد. سرانجام هشام دستور آزادی آنان و بازگشت شان به مدینه را صادر کرد. در این بین میان رهبانان و کشیشان مسیحی مقیم شام و امام باقر (علیه السّلام) مصاحبه ای برقرار شد که مصادر حدیثی، آن را به طور مفصل نقل کرده اند. پس از آن بود که هشام دستور داد امام باقر (ع) هر چه زودتر دمشق را ترک فرمایند تا مبادا مردم شام تحت تأثیر دانش حضرت قرار گیرند.
بلافاصله نامه ای به فرماندار مدینه فرستاده و ضمن آن در مورد امام باقر و صادق (علیهما السلام) چنین نوشت: «این دو پسر ابوتراب که به قصد مدینه از شام راه افتاده اند، ساحر بوده و به دروغ اظهار اسلام می کنند؛ زیرا آنان تحت تأثیر رهبانان مسیحی قرار گرفته و به نصارا گرایش پیدا کرده اند. من به خاطر قرابتی که با آنان دارم از آزارشان خودداری کردم، وقتی که آنها به مدینه آمدند به مردم بگو: من از کسانی که با آنان معامله کرده و یا مصافحه کنند و بر آنان سلام دهند ذمّه ام را بریء می دانم؛ زیرا آنان از اسلام منحرف شده اند. مردم تحت تأثیر این فرمان قرار گرفته و اهانت هایی به حضرت روا داشتند؛ ولی امام به نصیحت آنها پرداخت و از عذاب الهی بیم شان داد تا سرانجام دست از اهانت برداشتند».
این روایت حاکی از حیله هشام به منظور مسخ چهره اهل بیت (علیهم السلام) و اصرار امامان شیعه در تبیین موقعیت والای اهل بیت بر دیگران است.
شهادت امام باقر(ع) و مزار آن حضرت
در منابع تاریخی و روایی، علت وفات امام باقر (علیه السلام) مسمومیت ذکر شده است. مسمومیتی که دست های حکومت امویان در آن مستقیما حضور داشته اند. به روایت برخی منابع، مسمومیت حضرت ناشی از زین اسبی که به سم آلوده شده بود، پدید آمد به طوری که بدن مطهر ایشان متأثر از سم، متورم شد و منجر به شهادت شان شد. به استناد برخی منابع مسئولیت این مسمومیت و شهادت، مستقیما متوجه شخص هشام بن عبدالملک است و این احتمال، با توجه به آنچه درباره انگیزه ها و دلایل عبدالملک در دشمنی با امام گفته شد، منطقی به نظر می آید.
به گفته برخی منابع تاریخی، امام باقر (علیه السلام) ابتدا در محلی به نام «حمیمه» از روستاهای نواحی شام یا مکه از دنیا رفتند و پس از شهادت به مدینه منتقل شدند. در عمل به وصیت شان، ایشان را در همان لباسی که با آن نماز می خواندند، دفن کردندو در قبرستان بقیع، کنار مرقد پدرشان امام سجاد (علیه السلام) و عموی پدرش امام حسن (علیه السلام) به خاک سپرده شدند. امام باقر (ع) وصیت کرد ده سال در منا برای وی از مالش مراسم عزاداری بر پا کنند.
0 نظرات