شهید حمیدرضا اسداللهی

شهید اسداللهی

 

قاری برجسته قرآن کریم، محقق و پژوهشگر قرآنی، بسیجی جهادگر، نخبه و فعال بین المللی، دانشجوی کارشناسی ارشد مترجمی زبان عربی دانشگاه تهران و خادم الشهدا شهید حاج حمیدرضا اسداللهی معروف به ابو محمد متولد 15 بهمن 1363، یکی از اعضای اصلی مرکز مطالعات راهبردی تربیت اسلامی به شمار می‌رفت که تاکنون اقدامات و فعالیت‌های گسترده‌ای را در عرصه‌های تربیتی و فرهنگی در کشورهایی چون پاکستان، عراق و لبنان ساماندهی و مدیریت کرده بود. شهید حمیدرضا اسداللهی از خادمان امام حسین علیه‌السلام بود. و چه راهی است این طریق الحسین که همۀ خوبان عالم را جمع می‌کند. حضور در سرزمین کربلا و سربازی حریم آل الله علیه‌السلام در منطقۀ عملیاتی سوریه، دلیلی شده بود که شهید حمیدرضا از یمن، عراق، سوریه، بحرین، پاکستان و افغانستان رفقایی پیدا کند. شهادت در حلب سوریه و مزار در گلزار شهدای بهشت زهرا قطعه50.

اولین روزهایی که تیم فرهنگی بسیج مسجد موسی بن جعفر علیه‌السلام شروع به کار کرد، حمید شد مسئول ستاد یادواره شهدای مسجد، همان اوایل هر کدام از بچه‌ها قرار گذاشتند اسم یکی از شهدا را برای خودشان انتخاب کنند و با اسم آن شهید همدیگر را صدا کنند، یکی شد حاج همت ، یکی شد عباس کریمی، یکی شد مهدی زین الدین، مهدی باکری و... .

از زبان همسر

مسجد موسی بن جعفر علیه‌السلام حوالی میدان غیاثی محلۀ 17 شهریور، محل فعالیت حمیدرضا بود. کوچک و بزرگ و حتی پیرمردهای مسجد هم او را به خوبی می‌شناسند. بسیاری از فعالیت‌های فرهنگی، دیدار با خانواده شهدا و کلاس‌های آموزشی به واسطه حضور حمیدرضا رنگ و بویی دیگر داشت. شاید برای شناخت حمیدرضا همین مسجد محله که روزی محل فعالیت حمیدرضا و دیگر شهدای امروز و دیروز است کافی باشد.

خبر شهادت درست در هفتمین سالروز عقدمان به گوش خانواده رسید و در سالروز ثبت محضری عقد پیکر مطهر شهید به تهران بازگشت. اینها نشانه‌های خدا هستند. نشانه‌هایی که از روز اول پیوند آسمانی‌مان در زندگی جاری شد. لطف خداست که زندگی ساده اما پر از عشق و ایمانمان با شهادت حمیدرضا کامل شد.

وقتی حمیدرضا به خواستگاری‌ام آمد گفتم: «من این سبک زندگی را می‌پسندم» و ایشان هم متقابلا این سبک زندگی را قبول داشت. خیلی خوشحال شد، ما در کل دو جلسه بیشتر صحبت نکردیم. دو جلسه‌ای که حدود 45 دقیقه طول کشید.

وقتی به خواستگاری آمد تقریبا همۀ اطلاعاتی که از قبل داده بودند و می‌دانستم مثل سن و تحصیلات و... اشتباه بود. یعنی کسی که واسطه بود اطلاعات را غلط داده بود، بعد از اینکه مادرشان تماس گرفت متوجه اطلاعات غلط آن واسطه شدیم.

به امام رضا علیه‌السلام متوسل شدم و مطمئن بودم آقا من را در انتخاب مرد خوب زندگی کمک خواهد کرد. نشانه‌هایش را هم دیده بودم و از بابت انتخابم مطمئن بودم. وقتی مراسم خواستگاری انجام شد از امام رضا علیه‌السلام خواستم که اگر این ازدواج به خیر و صلاحم هست تا شب میلادش همه چیز تمام شود و واقعا هم همین شد. با اینکه به ندرت پیش می‌آید که در یک هفته برای کسی که هیچ شناختی نداری و غریبه غریبه است همه چیز حل شود، برای من شب میلاد امام رضا علیه‌السلام همه چیز مشخص شد.

زمان خواستگاری دانشجوی کاردانی بود و در اتاق مدیریت بحران وزارت بهداشت کار می‌کرد و کارمند بود. سفرهای جهادی می‌رفت و فعالیت‌های مسجدی و کلاس‌های قرآن هم برگزار می‌کردند. بعد از ازدواج در مقطع کارشناسی قبول شد بعد هم ارشد را ادامه داد. کارش را بعد از 2 سال تغییر داد و به شورای حرکت‌های جهادی رفت. فعالیتش در حرکت‌های جهادی گسترده‌تر شد و در کنارش کار مسجد و فعالیت‌های بین‌المللی را ادامه داد.

چند روز بعد از عید غدیر عقدمان را در مسجد النبی خواندند و شب یلدا جشن عقد گرفتیم و در تاریخ 5 دی عقدمان را محضری کردیم. اردیبهشت به مکه رفتیم و بعد هم زندگی مشترک را آغاز کردیم.

آدم بسیار خلاق  و فعال در عرصه فرهنگی بود مخصوصاَ برای عموم جامعه و مناطق محروم. او روابط بین المللی خیلی خوبی داشت. همیشه سعی داشت برنامه‌هایش در جهت فرمایشات اهل بیت علیهم‌السلام باشد. همۀ فعالیت‌ها را در این راستا انجام می‌داد و هیچ چیز را جدا از هم نمی‌دید. مثلا اردوی جهادی می‌رفت بعد مطالعه در آن راستا می‌کرد، بعد یک ایده جدید به ذهنش می‌رسید و عملی می‌کرد.

اینکه برای حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف زندگی می‌کرد دلیل موفقیتش بود. مثلا برای حزب الله لبنان فکر فعالی داشت. یک وقت‌هایی می‌شد که خودش هزینه می‌کرد و معتقد بود آنها برای امام زمان(ع) فعالیت می‌کنند.

وصیت‌نامۀ شهید حمیدرضا اسداللهی

بسم‌الله الرّحمن الرّحیم

الحمدالله رب‌العالمین

خدا را بابت همۀ نعمت‌هایش شکر می‌کنم. خدا را بابت نعمت وجود اهل‌بیت علیهم‌السلام شکر می‌کنم. خدا را بابت انقلاب اسلامی شکر می‌کنم. خدا را بابت نعمت ولایت فقیه شکر می‌کنم. خدا را بابت اینکه ما را در این برهه از زمان به دنیا آورد، در زمانی که خوبانی چون امام خمینی (ره) و امام خامنه‌ای حفظه­الله عهده‌دار و پرچمدار این انقلاب بزرگ شدند شکر می‌کنم.

واقعاً این انقلاب جای شکر دارد و شکر این انقلاب یعنی خدمت و حفظ این انقلاب؛ انقلابی که امام بزرگوار آن را نقطۀ شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت ارواحنا فداه معرفی کرد. حیف کسانی به دنبال خدمت به اهل‌بیت علیه‌السلام و امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف هستند غافل از اینکه خدمت به اهل‌بیت علیهم‌السلام در این زمانه، همان خدمت به انقلاب اسلامی است. انقلابی که ثمره خون انبیاء و رسولان است. انقلابی که ثمره زحمات و مشقاتی است که سید ما، رسول‌الله کشیدند.

انقلاب اسلامی ثمره مجاهدت سرور زنان دو عالم است. انقلابی که ثمره خون امام حسین علیه‌السلام و یاورانش در کربلاست. انقلاب اسلامی ثمرۀ زحمات همۀ خوبان، صالحین و شهدا در دوران‌های گذشته و این دوران است.

پس این مسئولیت ما را بسیار سنگین‌تر می‌کند. ای کسی که در مجلس اهل‌بیت علیهم‌السلام خدمت می‌کنی! اگر این خدمت، به خدمت به انقلاب اسلامی منتهی نشود، مسیر را اشتباه رفته‌ای!!!

چه زیبا گفت آن امام حکیم ما: «اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی»، پس برآنیم که "هیئت ناب محمدی" و "هیئت آمریکایی" هم داریم!!!

خدایا ما را به خاطر همۀ قصورات و کوتاهی‌هایی که در قبال انقلاب اسلامی داشته‌ایم ببخش و باقی عمرمان را هم خود و هم اهل و عیال و هم مال و آبرویمان را در خدمت این نعمت بزرگ قرار بده!

در ابتدا صحبتی دارم با سید و مولایم امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف

ای سید و مولای من! آقاجان! از تو ممنونم به خاطر همۀ محبت‌هایی که در دورانی که در دنیا بوده‌ام بر من ارزانی داشته‌ای و شرمنده‌ام که شاکر این همه نعمت نبوده‌ام؛ اما امید به رحمت و کرم این خانواده دارم و با این امید زنده‌ام و جان می‌دهم.

گرچه برای تربیت شدن و سرباز تو شدن تلاشی نکرده‌ام، اما به آن امید جان می‌دهم که در آن روز موعود که ندا می‌دهند: «از قبرهایتان بیرون بیایید و به یاری مولایتان بشتابید» من هم به اذن مولایم در حالی که شمشیر به کمر بسته‌ام از قبر بیرون آمده و پای رکاب تو آقاجان سربازی کنم؛ آرزوی بزرگی است و از دهان من بزرگتر، اما آقاجان! آرزو بر جوانان عیب نیست!

وقتی به غفلت‌ها و ب‌یخیالی‌های خودم در زمانی که باید به یاری دین تو و انقلاب تو می‌پرداختم، فکر می‌کنم این آرزو برایم بزرگ می‌آید. اما لطف و کرم تو بزرگتر است.

در دوران زندگی‌ام سعی کردم هیچ موضوع شخصی را از شما نخواهم و برای هیچ موضوع دنیایی­ شما را قسم ندهم، اما الآن در حرم جدت امام رضا علیه‌السلام شما را به مادرتان قسم می‌دهم که همه جوانان این انقلاب اسلامی را و در آخر این حقیر عاصی را برای نصرت خودتان تربیت کنید و برای سربازی خودتان به کار بگیرید.

آقاجان! به من می­گویند که تو زن و بچه داری؛ چرا به جهاد می‌روی؟ آقاجان! مگر من برای همسر و فرزندانم چه کرده‌ام؟ هرچه بوده از لطف و عنایت توست. آقاجان! بعضی‌ها نمی‌دانند که وقتی‌ من از تو جدا شدم، آن روز باید نگران من و خانواده‌ام باشند و ان‌شاءالله که آن روز را نبینند. من، همسر و دو فرزندم، خودمان را سربازانی در پادگان تو می­دانیم. حال یکی از این سربازان عزم مأموریت دارد؛ مشکلی پیش نمی‌آید، چون فرمانده هست!!! فقط باید مواظب باشیم که از این پادگان خارج نشویم.

آقاجان! تو کمکمان کن؛ و زندگی چه شیرین می‌شود وقتی‌که پادگان تو شود. این زندگی همان بهشت است.

صحبتی با نائب امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و ولی امر مسلمین

رهبر عزیزم!

از آن روز که اندک شناختی به جایگاه شما پیدا کردم و روز به روز این شناخت بیشتر شد، مسئولیتم هم نسبت به شما بیشتر شد. این را فهمیدم که در نظام الهی رفتار در قبال شما همان رفتار در قبال امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است. و این را فهمیدم که چون در دورانی که شما از طرف امام زمان مأموریت ولایت ما را داشتید علت شفاعت اهل‌بیت علیهم‌السلام نسبت به من هستید و اگر رضایت شما نسبت به من نباشد، خدا و رسول و امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف هم از من ناراضی هستند.

از شما می‌خواهم که علی‌رغم کوتاهی‌هایی که نسبت به اموراتی که بارها فرمودین، داشته‌ام، به بزرگواری خودتان و بخاطر اجدادتان از من راضی باشید.

می­دانم که سرباز خوبی برای شما نبودم اما سعی داشته‌ام که هم خود و هم خانواده‌ام نسبت به اوامر شما احترام قائل باشیم.

از آن روزی که شنیدم رضایت شما بر آن است که سوریه نباید سقوط کند، من هم دوست داشتم سهمی برای اجرای این فرمان شما داشته باشم و حال که توفیق جهاد در این عرصه قسمتم شده، خدا را شاکرم و از خدا می‌خواهم که در این عرصه مؤثر و مفید باشم.

رهبر عزیزم!

لبیک به فرمان شما همان تکبیر حج است و همان لبیک به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و همان لبیک «یا حسین علیه‌السلام» است و این را امام بزرگوار به ما یاد داد؛ چون ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است. برایم دعا کنید و از من راضی باشید تا خدا از من راضی شود.

وصیتم به مسلمانان و مستضعفان

برادران و خواهران!

 انقلاب اسلامی یک پدیدۀ تاریخی و یک اتفاق اجتماعی نیست! این انقلاب یک انقلاب الهی و نورانی است و این انقلاب متعلق به یک قشر خاص و یک ملت فقط نیست. نه! انقلاب اسلامی موهبتی الهی است که خداوند در این دوران به بشریت و همۀ انسان‌های آزاد ارزانی داشته است. انقلاب اسلامی مقدمۀ همان حیات طیبه‌ای است که انبیاء و رسولان و همۀ ادیان توحیدی به دنبال آن بوده‌اند.

صحبتی با دوستانم در کانون تربیتی شهید آوینی

کار تربیتی یک کار بسیار مقدس و جهادی بزرگ است اما به همان اندازه بسیار آسیب‌پذیر. اول برآنیم که مربی ما نیستیم؛ مربی خداست. تربیت با خداست او «رب» است. هنر ما این است که اول خود و بعد دیگران را در فضای تربیتی الهی قرار بدهیم. در مرتبه پایین‌تر در این زمانه خدا نعمتی بزرگ نصیب ما کرده است و آن هم «ولایت فقیه» است؛ آن مربی­ای که از سوی خدا قرار است جامعه اسلامی را تربیت کند. پس حواسمان باشد که امروز مربی جامعه مسلمین، "ولی‌فقیه" است.

ما اجازه نداریم هر کس و هر فکری را در جریان تربیتی خود قرار دهیم. باید تربیت ما در نظام ولایی قرار بگیرد تا نتیجۀ آن سربازی امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف باشد. امروز میزان و فصل­الخطاب، بعد از قرآن و عترت ولی‌فقیه است. هر نظر شخصی و یا هر فکری که از دیگران به ما می‌رسد باید با شاخص‌های قرآن، عترت و امامین انقلاب اسلامی مورد ارزیابی قرار بگیرد و اگر کوچکترین زاویه‌ای در آن دیده شد، مورد اطمینان نیست؛ حتی اگر از زبان مشهورترین از علما بیرون آمده باشد.

باید روحیۀ انقلاب، فضای حاکم بر فضای تربیتی باشد. اگر این چنین نباشد، ظهر عاشورا اگر با یک مناسبتی از انقلاب همراه باشد آن وقت می‌بینیم چه کسانی مدعی و چه کسانی خالص بودند. آنان که به دنبال فضای اصلی هیئت هستند و از اهداف روضۀ امام حسین علیه‌السلام بی‌خبرند روز 13 آبان مصادف با روز عاشورا، به جای اینکه در میدان رزم و شعار و استکبارستیزی باشند در هیئتی مشغول سینه‌زنی هستند. این از اثرات هجوم «اسلام آمریکایی» در ایران است.

وظیفه ما به‌عنوان مربی یا متربی این است که دائماً نظرات مربی جامعه را رصد کنیم و خود را مأمور به انجام آن بدانیم؛ حتی در مسائل بسیار جزئی.

وصیتم به محمد پسر بزرگم

محمدجان! عزیزم! من تو را از خدا برای خودم نخواستم. از خدا خواستم فرزندی به من دهد که سرباز امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بشود. همیشه آرزو داشتم پسرم عصای دست امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف باشد؛ نه عصای دست من.

محمدجان! مهم‌ترین وصیتی که به تو دارم تبعیت کامل از ولی‌فقیه است. بعد از آن ارتباط با قرآن و عترت.

زندگی نکن برای خودت، زندگی کن برای مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف؛ درس بخوان برای مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف؛ ورزش کن برای مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف.

وصیتم به پسرم احمد

احمدجان! وقتی چند ماه قبل از تولدت در آستانه ورودی حرم رسول خدا بودم، مادرت تماس گرفت و گفت حضرت آقای خامنه‌ای اسم "احمد" را برای پسرمان انتخاب کردند. همان جا برای تو و برادرت خدمت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دعا کردم که از سربازان امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف باشید.

احمدجان! وصیت اصلی من به تو تبعیت کامل از ولی‌فقیه است. سعی کن خودت را از جهات علمی، معرفتی و جسمانی آماده نصرت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف کنی.

 

0 نظرات

ارسال نظرات