شهید آوینی
ولادت
در سال 26 شمسی در شهر ری، در کنار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی، نوزادی دیده به جهان گشود که نامش را سید مرتضی گذاشتند. آوینی، در خانواده ای پر جمعیت و مستأجر به دنیا آمد که از نظر معیشتی در تنگنا بودند. آنها در خانهای میزیستند که در آن چند خانواده دیگر هم در اتاقهایی دور تا دور حیاط زندگی میکردند. شبی که مرتضی پا به این خانه گذاشت، شور و نشاط سر تا سر خانه را فرا گرفت. پدر، دستان کوچک سید مرتضی را میبوسید و مادر او را درون قنداق دست به دست میگرداند و هر که او را در آغوش میگرفت، به زیبایی او اقرار میکرد. بعدها که سید بزرگتر شد، هوش و استعدادش همه را به خود جلب کرد. او که عاشق محبتهای پدر و نوازشهای گرم مادرش بود، همیشه با لهجه شیرین میگفت: «خدایا! کاری کن که من زودتر بزرگ شوم و به پدر و مادرم کمک کنم».
معلم کوچک
شهید آوینی در نه سالگی به دلیل مأموریت پدرش، به معدنی دور افتاده در 150 کیلومتری زنجان رفت. در آنجا مدرسهای نبود و سید مرتضی و برادرش که تازه به کلاس اول رفته بود، نمیتوانستند درس بخوانند. از این رو پدر سید مرتضی اجازه تأسیس یک مدرسه کوچک را گرفت. به تدریج بچههای روستا به درس علاقهمند شدند. معلم که به تنهایی نمیتوانست چهار کلاس را اداره کند، به ناچار از سید مرتضی که بچهای باهوش و استعداد بود، استفاده کرد. او به بچههای کلاس اول و دوم درس میداد و به خوبی از عهده این کار برمیآمد. به این ترتیب سید در هشت سالگی شغل معلمی را تجربه کرد. خانواده آنها بعد از یکی دو سال، دوباره به شهر ری بازگشت و سید که خاطرات خوبی از آن روستا با خود داشت، دوباره در مدرسه قدیمی شهر ری مشغول تحصیل شد.
نخستین مخالفت
زمانی که شهید آوینی کلاس ششم را پشت سر میگذاشت، تحت تأثیر اخبار سیاسی آن زمان، فهمیده بود اسرائیل با اعراب سر جنگ دارد، از این رو در حمایت از مردم مسلمان کشورهای عربی، روی تخته سیاه کلاس نوشت: «خلیج عقبه، متعلق به ملت عرب است.» وقتی مدیر مدرسه به کلاس آنها سرکشی کرد و این جمله را روی تخته خواند، به دنبال نویسنده آن گشت. یکی از بچههای کلاس دستش را بالا برد و گفت: «این جمله را سید مرتضی آوینی نوشته است». این برای نخستین بار بود که سید پا را از محدوده افکار کودکانه بیرون گذاشته و وارد بحثهای سیاسی شده بود. نوشتن آن کلمات به معنای مخالفت با سیاستهای شاه بود. این قضیه که قرار بود به اخراج او از مدرسه بینجامد، با وساطت و دل سوزی معلم او به خیر و خوبی تمام شد.
تحصیلات دانشگاهی
شهید آوینی پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی و گرفتن دیپلم، تصمیم گرفت به دانشگاه برود، ولی نمیدانست کدام رشته را انتخاب کند و بعدها در چه کاری تبحر یابد. او به شغلی میاندیشید که شاید نمیتوانست آن را در دانشگاهها بیابد. سید سرانجام کارت کنکور ریاضی را پاره کرد و به سراغ هنر رفت. وی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران را برگزید تا معماری بخواند. سید مرتضی در آن سالها، افکار و عقاید مختلفی را تجربه و کتابهای روشن فکری بسیاری را مطالعه کرد. او سرانجام بعد از مدتی، دانست که هیچ یک از این عقاید و گروههای دانشجویی، برای او پاسخی در خور ندارد. آوینی هنوز گمشدهاش را نیافته و در پی چیزی بود که در کتابها و بحثهای سیاسی پیدا نمیشد. سید دریافته بود که تظاهر به دانایی، با اینکه انسان واقعاً به دانایی برسد و کمال و شعور پیدا کند، تفاوت بسیاری دارد.
خدمت در جهاد سازندگی
شهید آوینی بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل جهاد سازندگی به فرمان امام خمینی رحمه الله علیه در سال 58 به فعالیت در جهاد مشغول شد. او داوطلبانه برای برطرف ساختن مشکلات روستاییان به روستاها عزیمت کرد، ولی با مشاهده ستمی که از طرف رژیم گذشته بر آنان وارد شده بود، بنا به ضرورت، به فیلم سازی برای جهاد پرداخت. او نخستین اثر خود را در مجموعه تلویزیونی «خان گَزیدهها» به تصویر کشید. سید مرتضی حرکتی تازه را آغاز کرد. پیرزنان و پیرمردانی که سالهای سال جز تلخی و زجر از زندگی بهرهای نبرده بودند و ستم اربابان آنها را به ستوه آورده بود، چشم امیدشان به بچههای زحمت کش و مهربان جهاد، همچون آوینی بود.
ویژگیهای آوینی
شهید آوینی اندیشمندی بود دل نگران هویتها و اصالتهایی که در معرض خطر واژگون شدن است؛ متفکری که خالصانه در پی گوهر هستی و جوهره خدایی انسان بود. از ویژگیهای شهید آوینی این بود که اگر در حضورش زمینه غیبت و بدگویی کسی پیش میآمد، سکوت میکرد، لبخندی میزد و حرف دیگری پیش میکشید. در سخنانش روشنایی و روشن بینی موج میزد. وجود او، آمال و آرزوهایی بود که حتی رد پایی کمرنگ هم از منیّت و آرزوهای شخصی در آن دیده نمیشد. هر چه بود، برای خدا، مردم، سینما، هنر و برای حقیقت و زیبایی بود. دلی خالص و آکنده از آلودگیها داشت. وی گرم و مؤمنانه حرف میزد و با همۀ صداقت و صراحت، گرما و خلوصش، چون عارفی وارسته و نجیب به نظر میرسید.
سنگ صبور
نشستن در گوشه خاکریز و اندیشیدن، کار همیشه سید مرتضی آوینی بود. او به دور دستها خیره میشد و پرواز آرام کبوترها را که از میان دود و غبارِ انفجار میگذشتند، پی میگرفت؛ درست مثل زمانی که از کنار گنبد عبدالعظیم حسنی پر میکشیدند. بعدها که رزمندگان بیشتر با سید آشنا شدند، میکوشیدند مسائل خود را با او در میان بگذارند. او با دقت به حرفهایشان گوش میداد و با آنها بحث میکرد. وی سنگ صبور همه شده بود.
خودسازی
آوینی به تأسی از شهیدان، به خود سختی میداد و خود را آماده شهادت میکرد. او معمولاً روزه بود و اغلب غذای درست و حسابی نمیخورد. سید غالباً یک دست پیراهن و شلوار خاکی بسیجی و یک اورکت که بچههای جبهه تنشان بود به تن میکرد. مهمترین مسئله زندگی او نماز بود و مقید بود آن را اول وقت بخواند. نمازش چنان سرشار از عشق بود که همه متوجه حال وی میشدند. وی به دیگر دوستانش سفارش میکرد سعی کنید نماز را با توجه بخوانید.
آوینی در کلام دیگران
شهید آوینی، با عشق و ایمان و اخلاص، مقاومت ملت ایران را در دفاع هشت ساله، به زیباترین و مؤثرترین شکل به تصویر کشید. جامعه و فهم مردم به معنای جبهه، مدیون تلاش و زحمات ایشان بود که خیلی واقعی با مسئله جنگ برخورد میکرد. مجموعه «روایت فتح»، در حقیقت شاهنامه مصوّر عصر ما از آثار و شاهکارهای ماندگار وی شمرده میشود. یکی از دوستان سید میگوید: «[آقا مرتضی] یک آرمانگرا به معنای دقیق کلمه بود. او در همۀ ابعاد زندگیاش آرمانگرا بود.»
آثار
شهید آوینی آثاری ماندنی از خود برجای گذاشت و در عرصۀ هنر به کارگردانی، تدوین و نگارش پرداخت و کتابهای ارزشمندی نوشت. برخی از آثار او عبارت است از: مجموعه مقالات سینمایی با نام آینه جادو، آغازی بر یک پایان، فتح خون، گنجینه آسمانی، فردایی دیگر، مجموعه مقالات فرهنگ و هنر، شرح نور در تفسیر غزلیات امام خمینی رحمه الله علیه و... .
هنرمند نمونه
هنر، شیداییِ حقیقت است و هنرمند کسی است که علاوه بر شیدایی حق، قدرت بیان آن را نیز از خداوند متعال گرفته است. شهید آوینی دار و ندار خویش را در خدا میدید و از آنجا که برای او همه چیز در نسبت با پروردگار معنا و مرتبه میگرفت، حکمت او آینه هنرش، و هنر او آینه حکمتش بود. آوینی از انگشت شمار هنرمندانی بود که زیستن و هنرش در یکدیگر آمیخته و یکی شده بود. احساسِ در محضر حق بودن، همچنان که در لحظهای از زندگی او را به حال خویش رها نکرد، در سطر سطر آثارش نیز متجلی است.
فعالیتهای فرهنگی
شهید آوینی تا لحظهای که زمین فکه آسمانیاش کرد، هیچ گاه از کار کردن و مسئولیت پذیرفتن در راه رضای خدا طفره نرفت. وی در عین داشتن مدرک کارشناسی ارشد معماری، هم در روستاها بیل زد و هم در گروه تلویزیونی جهاد سازندگی فیلم ساخت. او هم سنگینی اسلحه را بر شانه کشید و هم دوربین فیلمبرداری را. از جمله فعالیتهای آن عزیز سفر کرده، مجموعههای مستند تلویزیونی است که گل سرسبد آن، مجموعه فراموش نشدنی «روایت فتح» است. وی همچنین سردبیری نشریۀ سوره و ادبیات داستانی را بر عهده داشت.
روایت فتح
شهید آوینی از همان ابتدای ورودش به جبهه دریافته بود که فقط با تهیۀ گزارشهای خبری نمیتوان روح و اصالت معنوی جنگ را به بیننده منتقل کرد؛ زیرا رزمندگان در جبهه فقط نمیجنگیدند، بلکه زندگی هم میکردند و این نکته را تنها کسی میتوانست به تصویر بکشد که در میان آنها زندگی کرده باشد. برای او حتی گلهایی که کنار خاکریز میروییدند یا نخلهای بی سری که در آتش میسوختند، موضوع زیبایی به شمار میآمد. سید نمیخواست حتی کوچکترین صحنهها را از دست بدهد. همین امر وی را مجبور کرد با همکارانش در گروههای کوچکتر پیش بروند تا بتوانند از موضوعات بیشتری فیلمبرداری کنند. حالا دیگر گروه آنها به گروه «روایت فتح» مشهور شده بود و همۀ مردم با فیلمهای مستند این گروه آشنا بودند. هیچ کس در آن سالها استراحت مرتضی را ندید؛ او یا در جبهههای جنگ مشغول فیلمبرداری بود یا در تهران پشت میز تدوین.
در آرزوی شهادت
شهید آوینی سالها با حضور در جبهه، در پی شهادت بود، ولی این سعادت نصیبش نشد. او در سنگر رزمندگان میرفت، در خط مقدم حاضر میشد و از رشادتها و فداکاریهای آنها فیلم میگرفت. حتی گاه دوربین را زمین میگذاشت و اسلحه بر دوش میانداخت، ولی زمانی که جنگ تمام شد، احساس کرد دیگر پرونده بسته شد و این موضوع ادامه داشت تا وقتی یکی از دوستانش شهید شد. وی پس از شهادت دوستش گفت: «من حساب خودم را با خدا از جهت اینکه یک روز شهید بشوم بسته بودم و شهادت دوستم [بهروز] خیلی برای من شیرین بود. نه به جهت اینکه از دست رفت، بلکه اینکه فهمیدم باب شهادت بسته نیست و خدا همچنان بندگان برگزیدهاش را میخواهد و میبرد». هنوز یک سال از این ماجرا نگذشت که مرتضی هم شهید شد.
فکه، محل پرواز
بعد از اتمام جنگ، وقتی مقام معظم رهبری از صدا و سیما خواست برنامه «روایت فتح» ادامه یابد، شهید آوینی با اشتیاق همراه گروهش به شهرهای جنگ زده رفت. بچههای گروه، خوب میدانستند که بیقراری و نالههای او به دلیل جا ماندنش از قافله شهیدان است و سرانجام مرغ آمین نالههای او را شنید. وقتی سید میخواست فیلمی از تفحص تهیه کند، فکه را برگزید. در دوران جنگ، فکه برای رزمندگان، سرزمینی طلسم شده بود؛ چون هر بار در آنجا عملیاتی انجام میگرفت، تعدادی از نیروها در میدانهای مین دشمن به شهادت میرسیدند و پیکر پاک بسیاری از شهیدان آنجا بود.
صبح پرواز
صبح 20 فروردین 1372، سید مرتضی زودتر از بقیۀ دوستان بیدار شد. نمازش را خواند و خود را برای رفتن به قتلگاه آماده کرد. نزدیک کانال کمیل در فکه وقتی داخل معبر حرکت میکردند، پای سید مرتضی آوینی روی مین رفت و صدای مهیب انفجار، سکوت منطقه را شکست. فکه، میزبان عرش الهی گشت. این آخرین روایت سید مرتضی از فتح بود و او به آرزوی دیرینه شهادت رسید.
نامگذاری روز هنر از سوی مقام معظم رهبری
شهید آوینی دو روز قبل از عزیمت به منطقۀ فکه، در پاسخ به این سؤال که به کدام منطقه میروی گفته بود: «میدانی به کجا میروم، به فکه؛ همان جایی که رزمندگان ما با چشم خود، تحویل نفوس شهدا توسط فرشتگان را مشاهده میکردند». پس از شهادت این بزرگوار، رهبر فرزانۀ انقلاب از ایشان به عنوان «سید شهیدان اهل قلم» تجلیل کردند. ایشان در روز تشییع پیکر شهید حاضر شدند و پس از پایان مراسم، چون به دلیل ازدحام مردم نتوانستند از نزدیک خانواده آن شهید را ببینند فرمودند: «از طرف بنده به خانواده شهید تسلیت بگویید؛ گرچه من خودم هم در این مصیبت داغدار هستم». پیکر پاک شهید پس از تشییع باشکوه در بهشت زهرا به خاک سپرده شد و روز شهادت این شهید هنرمند، «روز هنر انقلاب اسلامی» نامیده شد.
ناگفتههای دیدار رهبر معظم انقلاب با شهید آوینی
سال ۶۵ از دفتر ریاست جمهوری وقت (حضرت آیت الله خامنهای) با عوامل برنامۀ روایت فتح تماس گرفته و پیغام میدهند كه آقای رییس جمهور تمایل دارند دیداری با بچههای گروه روایت فتح داشته باشند. بچههای روایت فتح كه متعجب از چنین دیدار غیر مترقبهای بودند، در روز مقرر به دیدار رییس جمهور رفتند. چند سال بعد، سید شهیدان اهل قلم كه معلوم بود خاطرۀ شیرینی از آن دیدار برایش به جای مانده بود، در مقالهای با عنوان مبشر صبح، به این دیدار اشارهای كرد و چنین نوشت: «عزیز ما! ای وصیّ امام عشق! آنان كه معنای «ولایت» را نمیدانند در كار ما سخت درماندهاند، اما شما خوب میدانید كه سرچشمۀ این تسلیم و اطاعت و محبت در كجاست. خودتان خوب میدانید كه چقدر شما را دوست میداریم و چقدر دلمان میخواست آن روز كه به دیدار شما آمدیم، سر در بغل شما پنهان كنیم و بگرییم. ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما بازیافتیم. لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شكست. سر ما و قدمتان كه وصیّ امام عشق هستید و نایب امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف.»
آقا گفتند این قلم و صدایی كه پخش میشود خیلی زیباست. متنها را چه كسی مینویسد؟ از آنجایی كه مرتضی خیلی تأكید داشت بر اینكه از باب اخلاص نگوییم اینها كار كیست، به ایشان گفتم: «آقا اگر بخواهید من بچهها را به شما معرفی میكنم، ولی صاحب صدا و نویسنده میخواهند معرفی نشوند.» آقا هم اصراری نكردند.
فعالیتهای شهید آوینی در دوران جنگ و پس از آن
وی فعالیتهای مطبوعاتی خود را در اواخر سال 62، همزمان با مشارکت در جبههها و تهیۀ فیلمهای مستند درباره جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه اعتصام ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد. آوینی در زمان جنگ در گروه جهاد فعالیتهای بسیاری داشت. او در این دوره به سینما، هنر، فرهنگ واحد جهانی و مواجهه آن با مسائل مختلف فکر میکرد. مجموعه تحقیقات و مباحثات و نوشتههای آوینی در ماهنامه هنری سوره منتشر و بعدها در کتاب آینه جادو که جلد اول از مجموعه مقالات و نقدهای سینمایی اوست، جمعآوری شد.
اواخر سال ۷۰ مؤسسه فرهنگی روایت فتح به فرمان آیت الله خامنهای تأسیس شد تا به کار فیلمسازی مستند و سینمایی درباره دفاع مقدس بپردازد و تهیۀ مجموعه روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود، ادامه دهد.
شهید آوینی و بقیۀ گروه، سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کمتر از یک سال، کار تهیۀ شش برنامه از مجموعۀ ده قسمتی «شهری در آسمان» را به پایان رساندند و مقدمات تهیۀ مجموعههای دیگری درباره آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه را تدارک دیدند. اگرچه مقارن با همین زمان، فعالیتهای مطبوعاتی او نیز ادامه داشت.
شهری در آسمان که به واقعه محاصره، سقوط و بازپسگیری خرمشهر میپرداخت، در ماههای آخر سال ۷۱ از تلویزیون پخش شد، اما برنامه وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعههای دیگر با شهادتش در فکه ناتمام ماند.
شهدا زندهاند
یکی از فرماندهان جنگ میگفت: «خدا رحمت کند حاج عبدالله ضابط را. برایم تعریف میکرد: خیلی دلم میخواست سید مرتضی آوینی را ببینم. یک روز به رفقایش گفتم، جور کنید تا ما سید مرتضی را ببینیم. خلاصه نشد. بالاخره آقای سید مرتضی آوینی توی فکه روی مین رفت و به آسمونها پر کشید.
تا اینکه یک وقتی آمدیم در منطقۀ جنگی با کاروانهای راهیان نور. شب در آنجا ماندیم. در خواب، شهید آوینی را دیدم و درد و دلهایم را با او کردم؛ گفتم آقا سید، خیلی دلم میخواست تا وقتی زنده هستی بیام و ببینمت، اما توفیق نشد. به من گفت ناراحت نباش فردا ساعت ۸ صبح بیا سر پل کرخه منتظرت هستم. صبح از خواب بیدار شدم. منِ بیچاره که هنوز زنده بودن شهید را شک داشتم گفتم: این چه خوابی بود، او که خیلی وقت است شهید شده. گفتم حالا برم ببینم چی میشه.
بلند شدم و سر قراری رفتم که با من گذاشته بود، اما با نیم ساعت تأخیر، ساعت ۸:۳۰.
دیدم خبری از آوینی نیست. داشتم مطمئن میشدم که خواب و خیال است. سربازی که اون نزدیکیها در حال نگهبانی بود نزدیک آمد و به من گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم: آره، با یکی از رفقا قرار داشتیم.
گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم، گفتم: موهایش جوگندمی است. محاسنش هم این جوری است.
گفت: رفیقت اومد اینجا تا ساعت ۸ منتظرت شد نیومدی، بعد که خواست بره پیش من اومد و به من گفت: کسی با این اسم و قیافه میاد اینجا، به او بگو آقا مرتضی اومد و خیلی منتظرت شد، نیومدی، کار داشت رفت. اما روی پل بریت با انگشت چیزی نوشته، برو بخون. رفتم و دیدم خود آقا مرتضی نوشته: آمدیم نبودید، وعدۀ ما بهشت! سید مرتضی آوینی.»
«و کسانی را که در راه خدا کشته میشوند، مرده نخوانید، بلکه زندهاند؛ ولی شما نمیدانید. سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ ۱۵۴»
زیباترین
0 نظرات