شهید سعید خواجه صالحانی

شهدای خان طومان

شهید سعید خواجه صالحانی ۸ فروردین ۱۳۶۸ در شهرستان پاکدشت از توابع استان تهران به دنیا آمد. فرزند دوم خانواده و تربیت در خانواده‌ای مذهبی، اولین زمینۀ عشق او به اهل بیت عصمت و طهارت بود و همین عشق حلقۀ وصل سعید با فعالیت‌های فرهنگی و دینی را شکل داد.

شهید خواجه صالحانی در کنار تحصیل به ورزش کشتی نیز مشغول بود و در این رشته به چند مقام استانی هم دست یافته بود. سعید خواجه صالحانی پس از اتمام تحصیل به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملحق شد و فعالیت‌های فرهنگی خود را در این نهاد و با مسئولیت فرماندۀ پایگاه سیدالشهدا شهرستان پاکدشت ادامه داد.

با تشدید فعالیت تکفیری‌ها در سوریه و شدت گرفتن درگیری‌ها، سعید تلاش می‌کرد به رزمندگان فعال در سوریه ملحق شود و بالاخره موفق شد فرماندهان خود را برای اعزام راضی کند و به صف رزمندگان اسلام ناب محمدی در جبهۀ شامات ملحق شود.

شهید سعید خواجه صالحانی در چهارمین اعزامش به سوریه و در چهارمین روز از سال ۹۶ و به عنوان اولین شهید سال 96، در طی عملیاتی در استان حماه سوریه به شهادت رسید و در دومین هفته از بهار، درست چند روز مانده به بیست و هشتمین سالگرد تولدش، با لباس سفیدی بر تن و خفته در تابوتی روی دوش دوستان و بستگانش دو روز بعد از شهادتش به میهن بازگشت و در روز ۷ فروردین پس از تشییع با شکوه در گلزار شهدای «ده امام» شهرستان پاکدشت به خاک سپرده شد و نامش را در کنار ۴۹ شهید مدافع حرم شهرستان پاکدشت ثبت کرد.

چند روز مانده به عید با مادرش تماس گرفت و خبر از پایان مأموریتش در سوریه داد. پشت تلفن از صدها کیلومتر فاصله، مادر را به آمدنش دلگرم کرد و قول داد در اواسط تعطیلات نوروز خودش را به جمع خانواده برساند، اما سرنوشت پایان غرورآفرینی را در دفتر زندگی سعید به نام شهادت مهر کرد.

دلشوره‌های مادر بعد از آخرین تماس تلفنی زمانی بیشتر شد که دیگر از تماس‌های سعید خبری نشد. خودش را دلخوش به آخرین مکالمه‌اش با او و صحبت‌هایی که بینشان رد و بدل شده بود کرد. در ذهنش مقدمات خواستگاری و عروسی فرزندش را چید و دل داد به آخرین قول سعید برای آمدنش و حرفی که هنگام رفتن به مادر گفته بود: «این بار که از جبهه برگردم می‌خوام زن بگیرم»، با این حال دلشوره‌های مادر از دلش پاک نشد.

تمام سال‌هایی که سعید در سپاه پاسداران خدمت کرد، مادر دلش را به ائمه علیهم‌السلام سپرده بود، به خصوص در این یک سالی که به سوریه می‌رفت، مادر دلواپسی‌هایش را به دل بی تاب حضرت رقیه و حضرت زینب علیهماالسلام گره زد تا باعث آرامش قلبش شود. سعید شهادت را دوست داشت، عشقش به حرم حضرت زینب علیهاالسلام زیاد بود، به کربلا که رفتم از من خواست در حرم‌های مطهر برایش دعا کنم تا شهادت نصیبش شود، می‌گفتم: «سعید جان این چه حرفیه؟! تو جوونی، می‌خوام تو را داماد کنم، چرا این حرف‌ها را می‌زنی؟» من دعا نکردم ولی سعید به آنچه دوست داشت رسید.

من فکر می‌کنم سعید به خاطر داشتن برخی خصوصیات و برجستگی‌ها به این مقام رسید. سعید حرف نداشت. با محبت و با عاطفه بود. مهربان و بخشنده بود، اگر یک لقمه نان داشت آن را با همه تقسیم می‌کرد. اهل دین و ایمان بود. سرش می‌رفت نماز و روزه‌اش نمی‌رفت، از دوم راهنمایی روزه‌هایش را می‌گرفت. رفتارش با بستگان و دوستانش خیلی خوب بود. وقتی خبر شهادت سعید منتشر شد، خیلی‌ها پرسیدند مگر سعید کجا بود که شهید شد. با شهادتش دل همه را سوزاند. رابطۀ عاطفی خوبی با همه داشت. فردای روز تشییع، تولدش بود. 70 نفر از دوستانش کیک تولد گرفتند و سر مزارش رفتند و تولدش را با قرائت زیارت عاشورا برگزار کردند. سعید در دل همه جا داشت.

۲۲ بهمن که برای آخرین بار کوله بارش را برای رفتن به سوریه بست. هیچ وقت فکر نمی‌کردم شهید شود، هربار که تماس می‌گرفت، می‌گفت: «جام خوبه، نگران نباشید»، منتظرش بودم که برگردد، گفته بودم ششم عید برگردد تا با هم به شمال برویم، اما دلشوره‌ها کار دستم داد و دوستانش خبر شهادت سعید را آوردند.

قرار بود وقتی برگشت در خانۀ مادربزرگش در شمال برای او جشن تولد بگیریم تا غافلگیرش کنیم، اما نمی‌دانستیم او ما را غافلگیر می‌کند.

وصیت‌نامۀ شهید سعید خواجه صالحانی

بسم رب الشهدا و صدیقین

سلام بر ارواح پاک شهدا و امام راحل، سلام بر رهبر عزیزم سید علی، جانم فدایش، زیاد اهل قلم نیستم

ان‌شاءالله این جهاد فی سبیل الله مقبول حق تعالی و اهل بیت علیهم‌السلام قرار بگیرد، از ملت و امت حزب اللهی و هموطنان عزیزم تنها خواهشی که دارم این است که پشتیبان رهبر و ولی فقیه خود باشید تا هیچ بیگانه‌ای به کشور شما آسیب نرساند.

تمام دوستان و برادرای دینی عزیزم که به گردن این جانب حقیر حقی دارند ان‌شاءالله که حلالم کنند.

برای فرج و ظهور امام عصرمان، امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف دعا کنید، مراقب حیله و نیرنگ دشمن باشید، شهدای عزیزمان به راحتی خون ندادند، امر به معروف و نهی از منکر فراموش نشود. التماس دعا

*محل دفن اینجانب به عهده پدر و مادر عزیزم می‌باشد*

سعید خواجه صالحانی

23/8/95

 

0 نظرات

ارسال نظرات