کتاب بگذار اسبت بتازد

کتاب بگذار اسبت بتازد

(0)

رمان «بگذار اسبت بتازد» نوشته محبوبه زارع توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است. در کتاب بگذار اسبت بتازد، ماجرای قهرمان داستان، حرّ، از زمانی آغاز می‌شود که فرمان فرماندهی سپاه هزارنفره را در کوفه دریافت می‌کند. از همین نامه ی فرماندهی است که گره در ماجرا میفتد و حرّ با شکی بزرگ روبرو می‌شود. باقی ماجرا کشاکش حرّ است برای حل کردن این تعارض درونی در خود. با وجود رقبا و دشمنانی که حرّ دارد کار برای او آسان نخواهد بود. کتاب با زیبایی هر چه بیشتر سعی کرده است روایت تاریخی را با زبان داستانی بیان کند. وادی‌های نوزده‌گانه کتاب فرصتی است برای بهتر دیده شدن شخصیت حرّ و رفتن به عمق شخصیت او. از وادی زین و یاد و بشارت آغاز می‌شود و بعد از عبور و تلاقی و عطش، ادامه می‌ دهد تا سرانجام در وادی تصمیم به نبرد نهایی می‌رسد و در وادی وصل به سرانجام خود می‌رسد.

32,000 تومان
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید گزینه خبرم کنید را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
پیشنهاد شگفت انگیز
کد محصول: 429807
ارسال توسط فروشگاه اینترنتی ربیع
ارسال در سریع ترین زمان ممکن
ارزان ترین قیمت در فروشگاه بهشت قلم
گارانتی اصالت و سلامت فیزیکی کالا
کشور سازنده: ایران
10 امتیاز با خرید این کالا
فهرست فروشندگان
بهشت قلم
ارسال در سریع ترین زمان ممکن
32,000
تومان

اطلاعات بیشتر

قسمتی از کتاب بگذار اسبت بتازد

یاد، نسیمی روح‌افزاست که سحرگاهان در گیسوی پریشان درختان می‌وزد.

می‌وزد تا شاخه‌ها و ریشه‌ها بیدار بمانند و ثمره بر بار نشانند.

تا نسیم یاد در جان تو وزیدن نگیرد، تاختن هیچ اسبی، تو را به مقصد نخواهد رساند!

یادها را در حافظه دل مرور کن!

بایست بر سر یادی که زندگی‌ات را معنایی تازه داده است!

دست عبیدالله، روی شانه‌ام بود. با هر کلمه حرفش، خفاش‌ها یکی‌یکی از کاسه چشم‌هایش بیرون می‌زدند: تو مشهورترین جنگاور کوفه‌ای! سپاهی با هزار سوار تحت امر تو قرار داده‌ام. از قادسیه به سوی حسین(ع) بشتاب. او را در بیابان‌اسیر کن. راه را بر او ببند و نگذار وارد کوفه شود.

یکی از خفاش‌ها نشسته بود روی قندیل بلورین قصر.

پسر مرجانه گفت: کسی جز من نمی‌توانست فتنه مسلم را خنثی کند. کسی جز تو هم نمی‌تواند فتنه حسین(ع) را فرو بنشاند. حکومت اسلامی آرامش می‌خواهد. بعد از امیرالمومنین معاویه، دشمنان بنی‌امیه درصددند تا پایه‌های حاکمیت اسلامی را متزلزل کنند. ما باید امیرالمومنین یزید را یاری کنیم. در این زمان خدمت به یزید، خدمت به دین خداست!

سکوت کرده بودم. خفاش‌ها همه قصر را تسخیر کرده بودند.

ابن زیاد ادامه داد: مرزهای اسلامی در معرض جنگ‌و فتنه است. ما ابتدا باید امنیت و آرامش داخلی را در شهرها ایجاد کنیم. حسین(ع) سرکشی می‌کند و وحدت مردم را بر هم می‌ریزد. سرکوب او درس عبرتی برای همه مدعیان خواهد بود.

زیر لب گفتم: مردم!

ابن زیاد ادامه داد: آری، مردم! مردم راحت فریب می‌خورند! اگر من نمی‌آمدم، هرگز کسی نمی‌توانست اجتماع فریب‌خوردگان مسلم را از هم بپاشد. دیدی که چگونه در یک شب، همه به آغوش یزید برگشتند. باطل، سست است و سستی به راحتی محو می‌شود!

دستش، سنگینی خفقان بصره را روی شانه‌ام نشانده بود. بی‌جهت نبود که یزید او را با حفظ سمت والی بصره برای سرکوب قیام کوفه مأمور کرده بود. بی‌رحم بود و خونریز. اسم او برای کابوس‌های شبانه کوفه کافی بود.

او آمده بود و شیرمردان دیروز اینک مثل موشی نحیف، در پستوی خانه‌ها خزیده بودند. کودکان با شنیدن اسم عبیدالله، شوق بازی را از یاد می‌بردند و در دنج‌ترین گوشه خانه کز می‌کردند. دیو قصه‌های ترسناک، در نام پسر مرجانه ظاهر شده بود. مردم، به خود قبولانده بودند که نه هرگز مسلمی دیده‌اند و نه بیعتی کرده‌اند و نه دعوت‌نامه‌ای نوشته‌اند!

کوفه، سرزمین انکار بود. چشم راست، آنچه را می‌دید حتی نزد چشم چپ انکار می‌کرد!

دست راست، کاری را که کرده بود، در برابر دست چپ منکر می‌شد!

ابن زیاد به ستون نزدیک تخت تکیه داد؛ فاتحانه! پیروزمندانه! به گوشه‌ای اشاره کرد: هروقت حد و حدود خودت را از یاد بردی، این گوشه قصر مرا به یاد بیاور! یک ماه نیست که ابن اشعث، مسلم را به اینجا آورد و گفت: من او را امان داده‌ام!

امان از آن امان! 

مشخصات

مشخصات کلی
قطع
رقعی
تعداد صفحات
140
نوبت چاپ جاری
اول
ناشر
کتابستان معرفت
نویسنده
محبوبه زارع
نوع جلد
شومیز

دیدگاه ها (0)