سنگ دُر یا عقیق با طرح یا رقیه

Pearls

روا گشـــته حاجات ما با رقيه                     من و دست و دامان تو يا رقيه

من از كودكی آشنای تو بودم                   و درس شبــم: آب، بابا، رقيه

 

نظر و قول بزرگان و مراجع درباره وجود مقدس حضرت رقیه علیهاالسلام و تصریحاتی که در تاریخ درباره ایشان شده است، چیست و پرده از چه واقعیاتی بر می‌دارد؟

بسیاری از اعاظم و بزرگان درباره موجودیت حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها مباحث فراوانی داشته‌اند؛ از جمله مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی از مراجع تقلید که در سال 1381 به سوریه رفت و آنجا کنار مزار حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها سخنرانی و به وجود مقدس ایشان در شام تصریح کرد و گفت: «مزار حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها از ابتدا در شام مشهور بوده، گویا امام نشانی را از خود در این شهر به یادگار گذاشته‌اند تا فردا کسانی پیدا نشوند که به انکار اسارت خاندان رسالت و حوادث آن بپردازند؛ از این رو، این دختر خردسال گواه بزرگی است که در میان اسرا حتی دختران خردسال هم بوده‌اند! ما ملتزم به آن هستیم که دفن حضرت در این مکان که شهرت بر آن قائم است، باید پذیرفته شود؛ چراکه آن حضرت در این مکان جان سپرده و دفن شدند و باید بزرگ داشته شوند و این دفن نشان از ستم بزرگی است که بر خاندان طهارت رفته است، ستمی که از آدم تا خاتم بر آن گریستند! به سخنان باطل گوش ندهید که می‌گویند حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها کودکی بیش نبود، مگر حضرت علی اصغر علیه‌السلام طفلی شش ماهه نبود؟ اینها در فردای قیامت شاهدان الهی‌اند. پس احترام به ایشان بر ما فرض است و اینکه به سخنان باطل گوش ندهیم؛ چراکه این خود دلالت بر مظلومیت اهل بیت علیهم‌السلام دارد!»

آیت الله مکارم شیرازی هم به این مسأله تصریح دارد و حرم فعلی را منصوب به حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها می‌داند و به این نکته که بر سر اسم ایشان تشکیک است، اشاره و تأکید می‌کند که میان دانشمندان اسلامی در این باره اختلاف نظر وجود دارد؛ هر چند که بنابر معروف نام ایشان رقیه است. آیت الله نوری همدانی نیز می‌گوید: «در کتاب کامل بهایی و نفس المهموم نام حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها آمده که در شام به شهادت رسیده و اگر کسی برای ایشان نذری کند باید ادا نماید.» آیت الله علوی گرگانی هم بیان می‌کند: «وجود مقدس حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها از مسلّمات تاریخی است و اگر شبهه‌ای باشد در اصل وجودشان نیست بلکه در نام مبارک آن حضرت است!»
بنابراین، وجود حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها اثبات شده است، ضمن آنکه از نظر تاریخی نذرکنندگان به وجود ایشان به حاجاتشان رسیده‌اند و متوسلان به آن بانو حاجت گرفته‌اند.

شأن و جایگاه و زندگانی پر از برکت حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها در لسان اهل بیت علیهم‌السلام چگونه تصریح شده است. آیا اصلاً درباره ایشان قول و فعلی از معصومان صادر شده است؟

در کتاب شیخ عباس قمی و هم در لهوف و نیز در کامل بهایی و مقتل ابن ابی مخنف بیان شده هنگامی که سیدالشهدا علیه‌السلام با اهل حرم وداع کردند، این دختر خردسال از خیمه بیرون آمد و مقابل پای پدر را گرفت و عرض کرد: «ما را به چه کسی می‌سپاری؟» حضرت نشستند و او را آرام کردند و دست دختران را به حضرت زینب سلام‌الله‌علیها سپردند.

درباره شهادت ایشان که کاملاً مشهور و مشهود است و همه آن را بیان کرده‌اند، آن روز مصایب برای اهل بیت امام رخ داد و امام سجاد علیه‌السلام تصریح کرده و هیچ کس این واقعیت را انکار نمی‌کند که وقتی از ایشان پرسیدند: «کجا به شما سخت گذشت؟» امام سه بار فرمودند: «الشام، الشام، الشام». چراکه شهر را آذین بسته و کودکان با پدرانشان آمده و شادی می‌کردند. فرزندان سیدالشهدا علیه‌السلام بیشتر دلشان شکست، بخصوص که آن‌ها را از محله یهودی‌ها عبور دادند و امام سجاد علیه‌السلام با گریه فرمودند: «آنجا بر سرمان آتش ریختند، عمامه و موهای سر من سوخت و فرزندان و دختران نبی مکرم اسلام را برای کنیزی نشان می‌کردند».

اثبات وجود تاریخی حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها

یکی از شهیدان قیام حسینی که نقش بسیار تأثیرگذاری در تبدیل واقعه عاشورا به یک جریان سیال تاریخی داشت، حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها است. بعضی از مورخین درباره وجود تاریخی حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها سعی در شبهه‌پراکنی دارند، اما با توجه به مستندات تاریخی که در کتاب منتخب التواریخ  نقل شده می‌توان به تمام این شک و دودلی‌ها پایان داد.

در قسمتی از این مستندات تاریخی، جریان تعمیر و بازسازی قبر این بانوی سه ساله ذکر شده که بدین صورت است: چندین بار سید ابراهیم دمشقی و خانواده‌اش در عالم رویا خواب این بانوی سه ساله را می‌بینند. در خواب از سید ابراهیم خواسته می‌شود که به نزد والی شام برود و از او بخواهد که قبر را تعمیر کنند؛ زیرا داخل قبر آن حضرت آب جمع شده بود و جسم مطهر ایشان معذب بود.

والی شام با مطلع شدن از این جریان از علمای شیعه و سنی خواست که غسل کنند و در نزد مرقد آن بانو جمع شوند و قرار بر این شد که قفل به دست هر شخصی باز شد، متصدی نبش قبر و تعمیر آن شود. قفل تنها به دست سید ابراهیم دمشقی که نسبش منتهی به سید مرتضی علم الهدی می‌شود، باز شد و بدن شریف آن حضرت را به مدت سه روز از قبر خارج کردند و به تعمیر آن پرداختند.

شهادت غم انگیز حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها

در کتاب نفس الهموم شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه علیهاالسلام این چنین آمده: «عصر روز سه‎شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب سلام‌الله‌علیه نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند. پرسید: «عمه جان! اینان کجا می‌روند؟» حضرت فرمود: «عزیزم اینها به خانه‌هایشان می‌روند.» پرسید: «عمه! مگر ما خانه نداریم؟» فرمودند: «چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است». تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.

بلافاصله پرسید: «عمه! پدرم کجاست؟» فرمود: «به سفر رفته.» طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه‌جویی نمود، به‌گونه‌ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.

خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سیدالشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سیدالشهدا را دید، سر را برداشت و در آغوش کشید.

بر پیشانی و لب‎های پدر بوسه زد و آه و ناله‎اش بلندتر شد و گفت: «پدرجان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدرجان چه کسی رگ‌های گردنت را بریده؟ پدرجان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ»؛ چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدرجان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدرجان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می‌دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی‌دیدم.»

دختر خردسال آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.»

کرامات حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها

مرحوم حاج میرزا علی محدث‌زاده فرزند مرحوم حاج شیخ عباس قمی رضوان‌الله‌تعالی‌علیه می‌فرمود: «یک سال به بیماری و ناراحتی حنجره و گرفتگی صدا مبتلا شده بودم، ‌تا جایی که منبر رفتن و سخنرانی کردن برای من ممکن نبود. مسلّم‌ هر مریضی در چنین موقعی به فکر معالجه می‌افتد، من نیز به طبیبی متخصص و با تجربه مراجعه کردم.
پس از معاینه معلوم شد بیماری من آنقدر شدید است که بعضی از تارهای صوتی از کار افتاده و فلج شده و اگر لاعلاج نباشد صعب العلاج است.

طبیب معالج در ضمن نسخه‌ای که نوشت دستور استراحت داد و گفت که باید چند ماه از منبر رفتن خودداری کنم و حتی با کسی حرف نزنم و اگر چیزی بخواهم و یا مطلبی از زن و بچه‌ام انتظار داشته باشم، آنها را بنویسم تا در نتیجه استراحت مداوم و استعمال دارو، شاید سلامتی از دست رفته مجدداً به من برگردد.

البته صبر در مقابل چنین بیماری و حرف نزدن با مردم حتی با زن و بچه، خیلی سخت و طاقت‌فرساست، ‌زیرا انسان بیشتر از هر چیز احتیاج به گفت و شنود دارد و چطور می‌شود چند ماه هیچ نگویم و حرفی نزنم و پیوسته در استراحت باشم ؟! آن هم معلوم نیست که نتیجه چه باشد.

بر همه روشن است که با پیش آمدن چنین بیماری خطرناکی، ‌چه حال اضطراری به بیمار دست می‌دهد و اضطرار می‌اندازد. این حالت پریشانی است که انسان امیدش از تمام چاره‌های بشری قطع شده و به یاد مقربان درگاه الهی می‌افتد تا به وسیله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت کرده و از دریای بی‌پایان لطف خداوند بهره‌ای بگیرد.
من هم باچنین پیش‌آمدی،‌ چاره‌ای جز توسل به ذیل عنایت حضرت امام حسین علیه‌السلام نداشتم. روزی بعد از نماز ظهر و عصر، ‌حال توسل به دست آمد و خیلی اشک ریختم و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله علیه‌السلام را که به وجود مقدس ایشان متوسل بودم، مخاطب قرار داده گفتم: «یابن رسول الله، صبر در مقابل چنین بیماری برای من طاقت‌فرساست. علاوه بر این من اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند برایشان منبر بروم. من از اول عمر تا به حال علی الدوام منبر رفته‌ام و از نوکران شما اهل بیتم،‌ حالا چه شده که باید یکباره از این پست حساس بر اثر بیماری کنار باشم. ضمناً ماه مبارک رمضان نزدیک است، ‌دعوت‌ها را چه کنم؟ آقا عنایتی بفرما تا خدا شفایم دهد.»

به دنبال این توسل، طبق معمول کم‌کم خوابیدم. در عالم خواب،‌ خودم را در اتاق بزرگی دیدم که نیمی از آن منور و روشن بود و قسمت دیگر آن کمی تاریک.

در آن قسمت که روشن بود حضرت مولی الکونین امام حسین علیه‌السلام را دیدم که نشسته است. خیلی خوشحال و خوش‌وقت شدم و همان توسلی را که در حال بیداری داشتم در حال رویا نیز پیداکردم. بنا کردم عرض حاجت نمودن،‌ و مخصوصاً اصرار داشتم که ماه مبارک رمضان نزدیک است و من در مساجد متعدد دعوت شده‌ام، ‌ولی با این حال حنجره از کار افتاده چطور می‌توانم منبر رفته و سخنرانی نمایم و حال آنکه دکتر منع کرده که حتی با بچه‌های خود نیز حرفی نزنم.

چون خیلی الحال و تضرع و زاری داشتم،‌ حضرت اشاره به من کرد و فرمود به آن آقا سید که دم درب نشسته بگو اشک بریزید، ‌ان‌شاءالله تعالی خوب می‌شوید. من به درب اتاق نگاه کردم دیدم شوهر خواهرم آقای حاج آقا مصطفی طباطبایی قمی که از علما و خطبا و از ائمه جماعت تهران می‌باشد نشسته است. امر آقا را به شخص نامبرده رساندم. ایشان می‌خواست از ذکر مصیبت خودداری کند، ‌حضرت سید الشهدا علیه‌السلام فرمود؛ روضه دخترم را بخوان. ایشان مشغول به ذکر مصیبت حضرت رقیه علیهاالسلام شد و من هم گریه می‌کردم و اشک می‌ریختم،‌ اما متأسفانه بچه‌هایم مرا از خواب بیدار کردند و من هم با ناراحتی از خواب بیدار شدم و متأسف و متأثر بودم که چرا از آن مجلس پرفیض محروم مانده‌ام،‌ ولی دیدن دوباره آن منظره عالی امکان نداشت.

همان روز، و یا روز بعد، به همان متخصص مراجعه نمودم. خوشبختانه پس از معاینه معلوم شد که اصلاً اثری از ناراحتی و بیماری قبلی در کار نیست. او که سخت در تعجب بود از من پرسید شما چه خوردید که به این زودی و سریع نتیجه گرفتید؟!

من چگونگی توسل و خواب خودم را بیان کردم. دکتر قلم در دست داشت و سر پا ایستاده بود، ولی بعد از شنیدن داستان توسل من بی اختیار قلم از دستش بر زمین افتاد و با یک حالت معنوی که بر اثر نام مولی الکونین امام حسین علیه‌السلام به او دست داده بود، پشت میز طبابت نشست و قطره قطره اشک بر رخسارش می‌ریخت. لختی گریه کرد و سپس گفت: «آقا، ‌این ناراحتی شما جز توسل و عنایت و امداد غیبی چاره و راه علاج دیگری نداشت».

0 نظرات

ارسال نظرات