زندگینامه شهیدسیدسجادروشنایی

زندگینامه شهید سیدسجاد روشنایی


قرار بود نام شهید را زین‌العابدین بگذاریم اما درنهایت تصمیم گرفتیم نامش سجاد باشد. سجاد در یک سالگی به شدت مریض شد و همه پزشکان ما را ناامید کردند، گویا قرار بود تا یک سالگی امانتدار این ودیعه باشیم؛ اما خداوند جور دیگری برایمان رقم زد و سیدسجاد تا ۳۷ سالگی در نزد ما امانت بود تا اینکه این اسماعیل را در راه حضرت زینب و اسلام فدا کنیم.


مهاجرت به قم


سال ۱۳۵۹، سجاد دو ساله بود که به قم مهاجرت کردیم، من در روستای روشنا زمین کشاورزی داشتم اما وقتی به قم مهاجرت کردیم در جهاد سازندگی مشغول خدمت شدم.


کودکی  شهید سید سجاد روشنایی


پدر از کودکی شهید گفت: با وجود کودکی و شیطنتی که داشت بسیار عاقل و فهیم و مهربان بود، با همان جثه کوچکش به خاطر علاقه‌ای که به من داشت، به اندازه یک انسان بالغ و عاقل به من در کشاورزی کمک می کرد.


علاقه به محرم و عزاداری


پدر افزود: از همان کودکی عاشق اهل بیت و امام حسین (ع) بود. دهه محرم را بسیار دوست داشت و لحظه ای را در محرم از دست نمی‌داد، یا در هیئت بود و یا در خانه مشغول عزاداری و مداحی. اگر کسی به آن اعتراض می‌کرد با همان زبان کودکی می گفت: من برای جدم حسین عزاداری می‌کنم... و این علاقه‌ از همان کودکی بود و از همان موقع غیرت خاصی به دستگاه امام حسین و اهل بیت (ع) داشت.


شهیدان، شهیدان را می شناسند


سید سجاد در رشته زبان، دو ترم درس خواند اما باز هم دلش راضی نبود، دلش را به دریا زد و این رشته را کنار گذاشت و به دنبال علاقه اش رفت به دانشگاه افسری سپاه اصفهان تا دلش آرام گرفت. سیدسجاد ۱۷ سال سابقه عضویت در سپاه را داشت و ۱۷ سال را با دل و جان خدمت کرد. از نزدیکان شهید صیاد شیرازی بود و صیاد علاقه زیادی به سجاد داشت؛ «شهیدان، شهیدان را می‌شناسند.»


دل کندن از مادر


علاقه وافری به خانواده داشت. سید سجاد ۲۰ روز در جریان فتنه ۸۸ به تهران رفت که برایمان خیلی سخت بود. نمی دانستم که قرار است برای همیشه از آنها دل بکند!! سجاد پیش من آمد و به من گفت: «پدر قصد دارم به سوریه بروم.» دلم لرزید چراکه می‌دانستم حرفی نمی زند که قابل تغییر باشد. به او گفتم: پس مادرت؟!
به من گفت: نمی‌توانم تحمل کنم سر نیزه را در حلقه بچه‌های شیرخوار کنند.! باید بروم


سجاد از دوقولوهایش دل کند و من از سجاد


پدر از بدرقه پسرش گفت که بعد از ۶ سال هنوز وقتی یادش می آید، با اشک همراه می شود. همه ما در خانه سجاد دور هم جمع شدیم. کسی از بغض توان صحبت کردن نداشت. کافی بود کسی لب به سخن بگشاید و اشکش جاری شود. فضای سنگینی بود! انگار همه می دانستند راهی که می رود بازگشتی ندارد... دخترانش به دنبالش می دویدند و می گفتند: بابا نرو‍... بابا نرو... بابا سوریه را آزاد کردی برگرد. خودم فهمیدم که سجاد از دوقلوهایش دل کند و من از او. سجاد فقط برای من فرزند نبود، یک رفیق و همراه تمام عیار بود.


فرمانده گردان سوم امام حسین (ع) لشگر17 علی بن ابی طالب علیه السلام


شهید سید سجاد روشنایی فرمانده گردان سوم امام حسین (ع) بود و در منطقه عملیاتی سوریه به عنوان جانشین گردان خدمت می‌کرد. سید سجاد از لشگر فاطمیون به سوریه اعزام شد. پدر شهید از قدرت مدیریت و فرماندهی پسرش با افتخار گفت که چگونه دویست و پنجاه نیرو را فرماندهی و هدایت می‌کرده؛ از شجاعتش که جلودار همه نیروها بوده و در زمان فرماندهی او کمترین تلفات بوجود آمده است.
سردار سلیمانی درباره آزادسازی و پاکسازی کانالهای نبل و الزهرا میگوید: کانال های نوبل و الزهرا مانند خرم شهر، قفل بود که به سختی و یاری خدا آزاد شد. بالاخره با یاری خدا نبل الزهرا که از مناطق شیعه نشین سوریه بود با حضور مدافعین حرم آزاد شد و سید سجاد در عملیات آزادسازی نبل الزهرا و درگیری با نیروهایی که درب خیبر را شکستند و درنهایت با اصابت راکت به پهلویش، سیزدهم بهمن ماه ۱۳۹4 به شهادت رسید.
بهمن ماه یادآور آزادی دو منطقه شیعه نشین «نبل و الزهرا» از لوث تروریست هاست که به مدت ۴ سال در محاصره تروریست ها بود؛ اما با مشارکت مدافعین حرم قمی، شهید سراجی، قلی زاده، عربی، سامانلو و هاشمی لشکر علی بن ابیطالب قم آزاد شد. پس از آزادسازی نبل الزهرا سردار سلیمانی فرمود: شما درب قلعه خیبر را شکستید و ان شاءالله نماز جمعه را در الزهرا می‌خوانیم.


ارادت پدر و پسر به لباس پاسداری


پدر شهید از ارادتش به لباس سپاه و پاسداری تعریف کرد که حاضر است کف پوتین های پاسداران را ببوسد و چقدر از این که فرزندش در لباس پاسداری خدمت کرده و به شهادت رسیده از خداوند شاکر است. این پدر ادامه داد: اگر من هزار سجاد دیگر داشتم، دوست داشتم در راه حق و اسلام بدهم. داغ جوان بسیار سخت است؛ اما به واسطه فرزند شهیدم قلبم روشن و باز شده است.
وی درباره وصیت‌نامه شهید گفت که چقدر او عاشق رهبر بوده است و گفت: آخرین درخواست حقیر این است که سلام مرا به آقا و رهبرم برسانید و بگویید که این سرباز کوچک خود را در نماز شب هایش دعا نماید تا بلکه خداوند به واسطه دعای ایشان از سر تقصیرات و گناهانم درگذرد.

وصیت نامه 


وجعلنا هم أئمه یهدون بأمرنا و أوحینا الیهم فعل الخیرات أقام الصلوة وأیتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین آیه ٧٣ سوره انبیاء
امروز روز اعزام بود مقداری هیجان و تردید در دلم بود به همین دلیل خواستم از قرآن مددی بگیرم در دلم توسل به آقا امام زمان عج نمودم و این آیه آمد از خواندن این آیه پشتم لرزید و اشک از چشمانم سرازیر گشت، چون من خود را هرگز لایق این آیه نمیدانم، اما دلم قرص و محکم‌تر از گذشته گردید ان شالله که فردای قیامت که در خون خود غوطه ور در محشر محشور گردم باشد تا شرمنده آقا امام زمان عج و رهبر عزیزتر از جانم امام خامنه‌ای عزیز نباشم.‌ای برادران و خواهران گرامی من، بدانید که من به اختیار و داوطلبانه به جنگ با دشمنان اسلام رفته ام این جنگ، جنگ کفر با اسلام عزیز است و تا روزی که خداوند به بندگان صالحش وعده داده است ادامه خواهد داشت. این زندگی چند روزه دنیای زر و زور و تزویر برای سیاه نمودن چهره اسلام عزیز و رحمانی و ناب محمدی دست به دست هم داده اند بر ما فرزندان سیدعلی خامنه‌ای تکلیف است که جان ناقابل خود را فدای اسلام عزیز کنیم تا بلکه با جان ناقابل خود بتوانیم برای اسلام عزیز ذره‌ای خدمت کنیم و، اما سخنی با کسانی که با رهبر عزیزمان فاصله گرفته اند و…‌های‌ای یاران دیروز و آشنایان غریبه شده به گوش باشید که فردای قیامت باید جوابگوی خون شهدا و امام شهدا باشید. مگر نشنیدید که امام خمینی (ره) آن معمار کبیر انقلاب فرمود: چه من در میان شما باشم و نباشم نگذارید این انقلاب و کشور به دست نا اهلان بیافتد به خود بیایید و توبه کنید؛ باشد که رستگار شوید.
آخرین درخواست حقیر این است که سلام مرا به آقا و رهبرم برسانید و بگویید که این سرباز کوچک خود را در نماز شبهایش دعا نماید تا بلکه خداوند به واسطه دعای ایشان از سر تقصیرات و گناهان من در گذرد.
والسلام علیکم و رحمت ا… وبرکاته

0 نظرات

ارسال نظرات