دستبند چرم با طرح امیری حسین و نعم الامیر

امیری حسین

در قصه عاشورا کنار همۀ شهدایی که از کربلا می‌شناسیم و در ماتم و عزاداری‌هایمان پای روضه‌ها برایشان اشک ریخته‌ایم؛ می‌شود آدم‌هایی را پیدا کرد که قصه نبرد و هم رکابی‌شان با سیدالشهدا علیه‌السلام کمتر به گوشمان رسیده، آنهایی که صدای هل من ناصر ینصرنی امامشان را شنیده‌اند و داستان زندگی‌شان را با شهادت تمام کرده‌اند.

صاحب رجز «امیری حسین و نعم الامیر» را بشناسید؛ ۱۱ساله‌ای که امام به او اذن جهاد نداد

طبق نقل‌های تاریخی عمرو بن حارث در روز واقعۀ عاشورا ۹ تا ۱۱ سال سن داشته است. مادرش از محبان خاندان رسول خدا بود. خانوادۀ آنها از مکه همراه امام شدند تا در کربلا کنار سیدالشهدا حضور داشته باشند؛ تا جایی که پدر عمرو؛ جناده بن حرث از صحابه پیامبر و شیعیان امیرالمومنین علیه‌السلام وقتی در رکاب امام حسین علیه‌السلام به شهادت رسید، مادر عمرو به فرزند نوجوانش برای یاری رساندن امام امر جهاد کرد. او وقتی برای اذن میدان، نزد امام حسین علیه‌السلام رفت، حضرت با او مخالفت کرد و فرمود: «این جوان پدرش شهید شده و شاید مادرش میدان رفتن او را خوش نداشته باشد.» عمرو در پاسخ اباعبدالله گفت: «ای فرزند رسول خدا، مادرم مرا امر کرده شما را یاری کنم و خود، لباس جنگ بر تنم پوشانده است.» بعد از این بود که امام به او اجازه نبرد در میدان داد.

امیری حسین و نعم الامیر

دلدادگان اباعبدالله الحسین روی کتیبه‌های عاشورایی و روی زبانشان این ذکر شیرین را زیاد زمزمه کرده‌اند: «امیری حسین و نعم الامیر»؛ اما شاید ندانید که این جملۀ معروف یادگاری از رجزخوانی دیدنی عمرو بن جناده در میدان نبرد است. این نوجوان یازده ساله وقتی وارد کارزار شد این رجز را خواند: «أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ*سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ/عَلِیٌّ وَ فاطِمَةُ والِداهُ*فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظیر/لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحی*لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْر مُنیر»؛ امیر من، حسین علیه‌السلام است و چه نیکو امیری؛ که شادی دل پیامبرِ (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) بشیر و نذیر است. علی و فاطمه علیهماالسّلام پدر و مادر اویند، آیا شما برای او همانندی می‌شناسید؟! طلعتش مانند خورشید نیم روز است و چهره‌اش چون ماه شب چهارده درخشان است.

مادری که بعد از شهادت فرزندش به دشمن حمله برد

در توصیف جنگ عمرو نوشته‌اند که او آنقدر در میدان جنگ نبرد کرد تا سرانجام به شهادت رسید. مالک بن نسیر وقتی سر این نوجوان را از تنش جدا کرد، آن را به سمت خیمه‌گاه امام حسین علیه‌السلام پرت کرد. «بحریه» مادر عمرو که به شجاعت میان زنان شهره بود، وقتی سر فرزند را در آغوشش گرفت آن را بوسید و گفت: «آفرین پسرم، ای شادی دلم و ای نور چشمم» و بعد از آن سمت سپاه دشمن رفت و سر فرزندش را به سر یکی از لشکریان عمر بن سعد کوبید. آن وقت برگشت و عمود یکی از خیمه‌ها را برداشت و با حمله سمت اشقیا این رجز را خواند: «با اینکه در میان زنان، پیره زنی ضعیف، سست استخوان، فرو ریخته و لاغر اندامم، ولی در حمایت از فرزندان فاطمه گرامی، ضربات مهلکم را بر شما وارد می‌سازم.» خوارزمی نوشته است که او با نیزه خیمۀ دو نفر از سربازان دشمن را از پای درآورد و در این هنگام امام حسین علیه‎السلام را او به سمت خیمه‌ها بازگرداند.

 

0 نظرات

ارسال نظرات