شهید حبیب الله قنبری

شهدای خان طومان

زندگی‌نامۀ شهید مدافع حرم حبیب الله (بهمن) قنبری

نوزادی از تبار شرف و غیرت در ۲۷/۱۱/۱۳۴۵ در خانه‌ای متولد شد که حیاطش مزین بود به حوض مربع و باغچه‌ای بزرگ، مملو از گل‌های حُسن یوسف و محبوبه شب و درخت‌های نارنج که عطر بهار خانۀ پدری را از این بهار تا بهار سال بعد تأمین می‌کردند، خانه‌ای مهربان که به حرمت اعتقادات ساکنینش و به خواست اهالی خانه خصوصاً پدر، ابتدای هرماه آغوش می‌گشود به روی میهمانان روضۀ حضرت ماه بنی هاشم. خانه‌ای که درختانش برگ می‌باریدند بر مصیبت روضۀ نازدانۀ علی اصغر امامشان. اصلا مادر این خانه، مسلک مادری‌اش را از سیرۀ خانم جان حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام مسئلت می‌نمودند، شاهد این گواه همین بس باشد که هنگام شیر دادن به کودک وضو می‌ساخت در آن حیاط مصفا و لالایی مادرانه‌اش ذکر مصیبتی بود از روضۀ نازدانه حضرت علی اصغر و ماه دانه حضرت علی اکبر.

در وصف زمان همان بس که در چشمی بر هم زدن، نوزاد خوش سیمای این خانه قد می‌کشد و زمان نشستن به پای دانش و حکمت استاد می‌رسد و طفل هفت سالۀ خانه پا به مدرسه می‌گذارد.

در اواخر سال تحصیلی‌اش، مردم زمانه‌اش را می‌بیند که سرمست از بوی خوش یاسمن‌هایی که خبر می‌دهند از آمدن روزگاری نو و شرافتمندانه‌تر. او خود را میان زنان و مردانی پیدا می‌کند که ساعت‌ها زیر برف و باران و آفتاب سینۀ خاک خوردۀ خیابان‌ها از حق می‌گویند و حق می‌جویند.

این روزهای نوجوان مالامال از اسارت و استواری و شهادت دلیرمردانی بود که به خواست حق تعالی جهانی بدیع ساختند مسلط بر احکام ظلم ستیزی.

و امام آمد، امام با قلبی مملو از امید و حرکت و عقیده آمد.

روز فرار از مدرسه و پیوستن به صف تطاهرات کنندگان، روزهای پخش اعلامیه و شعار دادن جای خود را داد به سرازیر شدن فوج فوج پیر و جوان به سمت مرزهای کشوری که بیم از دست رفتنش، رنگ رخساره می‌برد از چهرۀ ناموسش. حق مطلب این بود که سرزمینش می‌بایست یک تنه در برابر ۳۹ کشور جهان استقامت به خرج می‌داد، سرزمینی که تا پیش از آن توسط عده‌ای چپاولگر، آن چنان غارت شد که جز ایمان، عقیده، توکل و بینش ولایی ساکنینش، سلاحی دیگر برای مبارزه در دست نداشت و مگر جنگ جهانی چه بود، یک در برار ۳۹ و او همچنان نوجوانی بود که با شنیدن اولین آژیر جنگ، آرامش در خانه و آغوش مادر را نخواست و هر لحظه می‌تپید به سوی میدان پیکار حق علیه باطل، اما قانون بود، حتی در زمان جنگ و بی سروسامانی بر هر دری زد، گفتند: «اعداد داخل شناسنامه‌ات اجازۀ ورود به جنگ را به شما نمی‌دهد. شما کوچک هستید. غافل از اینکه او قلبی داشت به وسعت تمام خاکریزهایی که در تمام آن هشت سال سختی آشوب غیرت به خرج دادند و ایستادگی کردند و او بهتر از هرکسی قلبش را می‌دانست. پس دنیا را دور زد و کلاهی به گشادی تمام راه در روها بر سر هر آنچه نهاد که اورا منع می‌کرد از پیوستن به مجاهدان فی سبیل الله. آری جوان ۱۴ سالۀ آن روزها به لطف هنر بدست آمده در مغازۀ پدری‌اش از طریق جهاد به عنوان مهندس رزمی جنگ به گیلان غرب این خطۀ نجیب از ایران پر کشید.

در سال ۶۱ از طریق بسیج با توجه به سابقۀ حضور در جبهه‌های غرب و جنوب غرب چونان ماهی در آتش آب رو به سوی فاو، اروند و شلمچه و جزیرۀ مجنون نفس می‌کشیدند. راهی شد و این چنین قانون هم اعداد کوچک شناسنامه‌اش را ندید گرفت از ضعف جسمانی‌اش نا امید نشد، قانون هم می‌دانست بزرگی قلب و اوج درایتش را. بعد از گذراندن دورۀ آموزش تخصصی دیده‌بانی در اردوگاه شهید حبیب اللهی در سال ۶۴ پا به ادوات نهاد. حال زمان متواضعانۀ تاختن بود، زمان فنا شدن در حقیقت الله.

در سال ۶۴ و عملیات گستردۀ والفجر۸، آن اروند نا آرام و ماهیانی که دل به آب می‌زدند، چشمانش را می‌طلبیدند، دیده‌بانی شد به وسعت چشم هفت کوی و هفت رود و هفت تپه و هفت آسمان و زمین و دیری نپایید که والفجر و انفجار نور جایش را داد به کربلای 5، در کربلای ۵ چشمانش وسعت گسترده‌تری از جانفشانی‌ها را می‌داد و وسعت عمیق‌تری از اخلاص نیروهای جان بر کف را، و او آنجا دیده‌بان محوری کربلای ۵ بود.

گفتن از سختی‌ها و رشادت‌ها و جانفشانی‌ها و جانبازی‌ها و شیمیایی خوردن‌ها و زخمی شدن‌ها خود مثنوی هفتاد من است . اما جنگ با تمام قوا جنگ بود و او حتی تا دو سال پس از پذیرفتن قطع نامۀ 598 باید در منطقه به حفاطت از خاک و مبارزه با تجاوز می‌پرداخت. در سال ۱۳۷۰ جوان رشید البته شیمیایی خورده و پرو بال زخمی به خانه برمی‌گردد و درختان نارنج خانۀ پدری بهار می‌باریدند بر قدم‌رنجه‌اش. بعد از آن به رسمیت سپاه درآمد و حتی بعد از بازنشستگی به علت احساس تعهد به نظام و انقلابی که هزاران چون خودش به آن خونشان ریخته شد و عده‌ای جان دادند، نهایت همکاری در طرح‌ریزی مانورها و ساخت ماکت و ایجاد نمایشگاه‌ها را با سپاه انقلاب اسلامی بجای می‌آورد. و اما نمونه‌هایی از وظایف این مجاهد فی سبیل الله که در زمان جنگ به بهترین شکل از عهده‌اش برآمد عبارتند از:

مسئول طراحی و عملیات تیپ الحدید ۳/۴/۶۴ تا ۱۲/۶/۶۴

مسئول طرح و عملیات تیپ الحدید ۳/۷/۶۴ تا ۳۱/۳/۶۵

مسئول دیده‌بانی و مسئول محور و فرماندهی محور تیپ الحدید ۸/۱۰/۶۵ تا ۸/۸/۶۶

فرمانده گردان ۱۰۷  ۹/۸/۶۶ تا ۲۵/۵/۶۷

معاون تیپ و مسئول طرح و عملیات تیپ القارعه و مسئول گردان ۱۰۷  ۸/۸/۶۶ تا ۱۰/۷/۶۹

بعد از بالای ۸۰ ماه نبرد حق علیه باطل و حضور مستمر در جبهه‌های جنگ تحمیلی، جوان انقلابی و مدبّر بر جست‌وجوی آشیانه و یاری که دلگرم باشد، بر آرامش حضورش در کنارش، برآمد و در سال ۷۰ با دوشیزه خانمی فرهنگی با نام سرکار خانم تقی‌زاده پیمان ازدواج بستند و سوگند یاد کردند و ما حصل این پیمان مقدس دختری به نام کوثر و پسری به نام امیر بود. زندگی ۴ نفرۀ شیرینی که خوگرفته بود با بوی خاکریز و پوتین و بوی باروت و شیمیایی و موج انفجار. سال‌هایی گاه سخت، سال‌های تحمل تبعات جنگ، سال‌های گشتن به دنبال قرص‌های کمیاب درمان پوکی استخوان، داروهای آرام بخش اعصاب و روان، تست‌های شیمیایی معده و عمل‌های جراحی. اما او حالا پدر بود و پدر یعنی تحمل و حالا مرد بود و سرمایۀ مرد چیزی نیست جز درد! و سال‌های در انزوا و غربت زیستن گذشت و پیش از موعد گرد سفید پیری بر چهره و قامت استوار مردی که در انزوا می‌زیست نشست، به همراه درد هایی که جامانده از جنگ که جنگ او پایان نداشت و حال موسم جنگ با بیماری‌های ناشی از شیمیایی بود.

داشتن ملک و همسر و فرزند و حتی داشتن آن همه درد بر دل و روح و زخم بر تن کفایتش نمی‌کرد. تا آنجا که به محض مطلع شدن از اوضاع سوریه و دیدن حرم حضرت عمه جان زینب علیهاالسلام در محاصرۀ کفر، خواست که جان در بدن نداشته باشد تا بار دیگر حریم عمه سادات را در بند نبیند و آن هنگام که توسل کرد بر هر آنچه که خواست به دست آورد. اربعین۹۴ با دو پای مجروح و ۲ عصا و سینه‌ای شیمیایی از نجف تا کربلا پیاده گام برداشت تا برات سوریه بستاند از مولایش حسین بن علی علیه‌الاسلام و در نهایت روزگار در شامگاه ۱۴/۱/۱۳۹۵ آخرین طلاقی نگاهش با همسر و فرزند را برایش رقم زد و او همچون حسین در غربت، در برابر دیدگاه زینب با شلیک موشک تاو در محل دیده‌بانی به شهادت رسید و آن تشییع با عظمت پیکرش در ۲۲/۲/۱۳۹۵ برای همیشه در تاریخ جاویدان ماند.

و امروز تمام درختان نارنج این دیار به یادش بهار می‌بارند.

0 نظرات

ارسال نظرات